هیجان عجیبی بود! در آن روز گرم و طاقت فرسای تابستانی که سوزندگی آفتاب سودان در آن شهرت خاصی دارد، خنکی مرموزی را بر صورتم احساس کردم، چنانکه اندامم در سرمایی که به گمان من به زیر صفر رسیده بود، می‌لرزید.<br /> مدتی در این حال و هوا بودم. تا اینکه حقیقت به وجودم گرمای خاص خود را بخشید... و نوری را دیدم که فروزان، بسان هاله‌ای مقدس مرا احاطه نموده، و موجب شد تا پرده‌های ستبری که سنگینی آن شانه‌هایم را آزار می‌داد به ناگاه از برابر دیدگانم به کنار بروند. <br /> در این هنگامه بود که جلوه‌ی دل آرای حقیقت را با درخشش ویژه‌اش مشاهده نمودم و گام‌های خویش را دیدم که به سوی رستگاری هدایتم می‌نمایند. <br /> اما باید گفت که دشوارترین لحظات زندگی من، زمانی بود که به عمق و ژرفای فاجعه‌ای که در آن گرفتار بودیم، آگاه شدم. وضعیتی که به سبب جهل مرکب، بر اندیشه‌های ما سلطه یافته بود... به‌خصوص اینکه جهل مزبور عقیده و دین ما را هدف قرار داده بود. <br /> در واقع انسان خطاها و لغزش‌های خویش در اداره‌ی امور عادی زندگی مانند: آگاهی‌ها و دانش‌های ضروری که باید آن را به دست آورد. یا ابزاری که وسیله ی نقل و انتقال او باشد را سبب چندانی برای اندوه و پشتیبانی خود نمی‌داند. <br /> اما اگر در راه خود به سوی خدا دچار لغزش گردد و به سبب این خطا مسیر نادرستی در رسیدن به فردوس برین برگزیند، راهی خطرناک را پیموده و به دام بی باکی جنون آوری گرفتار آمده است.

فایل(های) الحاقی

با نور فاطمه هدایت شدم ba_nour_fateme.zip 263 KB application/x-zip-compressed