امام صادق (ع) فرمود: مردی به حضور عیسی (ع) آمد و اقرار کرد که من زنا کرده‌ام و مرا پاک کن.<br /> پس از آنکه زنا کردن او ثابت شد و بنا بر این گردید که او را سنگسار کنند (گویا زنای محصنه بوده است) اعلام شد که جمعیت جمع شوند.<br /> همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع) نیز در میان جمعیت بود، مرد زناکار را در گودالی گذاردند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ماندند.<br /> در این هنگام یحیی (ع) (فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر اینکه موعظه آن مرد در آن حال اثر بخش بود) نزد او رفت و فرمود:<br /> یا مذنب عظنی: ”ای گنهکار مرا موعظه کن“.<br /> او گفت: لا تخلین بین نفسک و هواها فتردی: ”بین نفس خود و هوس‌هایش ‍ را آزاد نگذار تا خود را تباه سازی“.<br /> یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن.<br /> او گفت : لا تعیرن خاطئاً بخطیئته: ”گنهکار را بخاطر گناهش سرزنش مکن“ (طعن و سرزنش غیابی یا حضوری مکن مگر در موارد امر به معروف و نهی از منکر).<br /> یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن.<br /> او گفت : لاتغضب : ”خشمگین مشو“.<br /> یحیی فرمود: همین سه موعظه مرا کافی است (قال حسبی).

فایل(های) الحاقی

داستان دوستان dastane doostan1.zip 135 KB application/x-zip-compressed
داستان دوستان dastane doostan2.zip 138 KB application/x-zip-compressed