شاعر: منوچهر احترامی
توی ده شَلَمرود،<br /> فلفلی مرغش تک بود.<br /> یه ده بود و یه فلفلی،<br /> یه مرغ زرد کاکُلی.<br /> یه روز که خیلی خسته بود،<br /> کنج اطاق نشسته بود،<br /> یه دزد رند ناقلا،<br /> شیطان و بدجنس و بلا،<br /> آمد و یک کیسه آورد،<br /> کاکلی را دزدید و برد.<br /> تنگ غروب که فلفلی،<br /> رفت به سراغ کاکلی،<br /> نه آب بود و نه دانه بود،<br /> نه کاکلی تو لانه بود.
فایل(های) الحاقی
دزد و مرغ فلفلی | dozd va morg falfali.pdf | 46 KB | application/pdf |