محمدعلی جمالزاده
تولد من در سال وبائی اخیر بوده که از قرار معلوم ثلث جمعیت ایران را برده مادرم در همان موقع زایمان وبا گرفته، آمدن من همان بود و رفتن او همان همه گفتند قدم بچه نحس بود و حالا که خودمانیم چندان بیحق هم نبودند. خوشبختانه پدر مهربانی داشتم که از مستوفیان به نام بود و چون دستش به دهنش میرسید هرطور بود مرا بزرگ کرد و در آموزش و پرورشم کوتاهی ننمود و چون میترسید که اگر مرا به مدرسه بگذارد با معاشرت اطفال بیپدر و مادر اخلاقم خراب شود دو معلم سرخانه برایم آورد. یکی صبح میآمد برای عربی و فارسی و دیگری بعدازظهر برای فرانسه و علوم جدید. <br /> یکی از اطاقهای بیرونی که معروف به اطاق زاویه بود درست دانشکدهٔ معقول و منقول گردید و سالهای دراز روی قالی چهار فصلی که گل و بته و اسلیمی و نقاشیش هنوز در مخیلهام منقوش است با این دو نفر معلم ایام شیرین طفولیت را با کاغذ و قلم و کتاب و دفتر بهسر رساندم. <br /> بعدها در موقع دفن یکی از این دو یار عزیز شخصاً حاضر بودم و دیگری نیز سالهای دراز است که گوئی یکباره بدون صدا و ندا از صفحه زمین معدوم گردیده است. بهخوبی در خاطر دارم که شبها ساعتهای دراز پهلوی مادربزرگم که پس از مرگ دختر ناکامش تمام علاقهٔ خود را به من بسته بود نشسته و در زیر شعاع لامپهای نفتی درسهایم را روان و تکلیفهایم را حاضر میکردم. وقتیکه نوبت به درس جغرافی میرسید مادربزرگم میگفت عزیزم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم اینهمه کوهها و دریاها چیست تو همان راه بهشت را یاد بگیر اینها همه پیشکشت. <br /> با حساب و ریاضیات هم میانهای نداشت و میگفت چرا سر نازنین خودت را اینقدر با هزار و کرور به درد میآوری اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یک نفر میرزا میگیری و حساب و کتابت را میدهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگرها برای چه. خدا بیامرزدش که او اکنون هفت کفن پوسانیده است.
فایل(های) الحاقی
دارالمجانین | darlmajanin.pdf | 1,084 KB | application/pdf |