زندگی پر است از یکی بود و یکی نبودها! اول تمام قصه‌های تلخ و شیرینی که شنیده‌ایم این جمله به‌چشم می‌خوره یکی بود و یکی نبود! یک‌روز می‌رسه که معنای این جمله در نبود ما خلاصه می‌شه. ولی قبل از آن می‌خواهم از بودن یکی برای شما تعریف کنم که بودنش را کسی احساس نکرد هیچ‌کس متوجه وجودش نبود اما او با رفتارش و طرز زندگیش همه را متوجه خودش کرد.<br /> برای به‌دنیا آمدن خیلی عجله داشت بیشتر از هفت‌ماه توی شکم مادرش نماند به دنیا آمد اما نمی‌توانست به تنهائی زنده بماند به دستگاه آنکوباتور منتقل شد به‌دست کوچکش سرم وصل شد اکسیژن دستگاه را باز کردند و محیطی مثل شکم مادر برایش مهیا شد و مبارزه او شروع شد! با تمام عواملی که او را نمی‌خواستند و قصد نابودیش را داشتند روبرو شد و به جنگ همه آنها رفت! ده روز بعد از تولدش با موفقیت از آنکوباتور خارج شد و به دامان مادر پناه برد.<br /> مادرش با تمام نقص‌هائی که در مراقبت از یک نوزاد نارس داشت با مهر مادری که نسبت به فرزندش داشت موفق شد رشد بهارک را به حد طبیعی برسونه و خطر مرگ را از اون دور کنه گفتم بهارک، بله اسم اون بهارک شد مادرش عقیده داشت اون بهاره اما خیلی کوچیک! بهارک جثه کوچکی داشت ولی روحی که در آن جثه کوچیک جا شده بود تعجب‌آور بود. خیلی زود اطرافیانش را شناخت: مادری که مهربان ذاتی و پدر یک مرد فعال که عشقش را نسبت به خانواده‌اش با صبح تا شب کارکردن نشان می‌داد. تربیت بهارک تمام کمال در دست‌های مادر بود تا بهارک بتونه حرف بزنه مادر کلی زحمت کشید<br /> و کلمه کلمه به بهارک حرف زدن یاد داد.

فایل(های) الحاقی

بهارک BahaRak.pdf 879 KB application/pdf