نوشته: پال توئیچل<br /> ترجمه: هوشنگ اهرپور
رودخانه آنجا بود.<br /> رودخانه همیشه آنجا بود، فصلهای بیشماری از پیرامون زمان سر برآوردند و ره بهدر بردند اما...<br /> رودخانه همیشه آنجا بود، در سکوت به نرمی به پیش، بهسوی دریا جاری...<br /> از هیمالیای کبیر میآمد. آنجا که خاکش از گرد راه رهروان پیشین است.<br /> رودخانه به مانند رودخانه خدا بود، همیشه جاری به پیش و به بیرون، همواره یک مظهر بود، در حرکت همیشگی به پیش تا با آب رودهای دیگر در هم میآمیزد و باز به پیش تا به آبهای درخشان اقیانوس برسد.<br /> جوینده به کرانههای این رودخانه عظیم رسیده بود و عزم کرده بود آنجا مقیم شود. جزر و مد جهان بشریت دیگر او را به بازیش راه نمیداد و دیگر چون تختههای شکسته بر صحنه طوفان رقصان نبود.<br /> باز هم نظری به رودخانه انداخت. اینجا سرزمینی بود بس زیبا که رودخانهها و جویبارها بر آن نقشهای دلربا پراکنده بودند.<br /> پیش از رسیدن به لنگرگاه سری نگار، رودخانه با آبهای تمیز رودخانه دیگری همبستر میشود. طول قابل ملاحظهای از مسیر این رودخانه را جزیرهای از هم جدا میکند، که گهگاه ساحل دوردست آنسوی دیگر را مخفی میکند.<br /> او بر لب رودخانه، زیر سایههای خوابآلوده بیدهای مجنون نشسته بود و گردش آهسته گردابهای کوچکی را نظاره میکرد که بر لب جویبار سرگردان بودند، به فرزند خویش میاندیشید. او به خانه بازگشته بود. مانند فرزند ناخلف که به توبه نزد پدر بازگشته بود، اما پدر آنجا نبود که او را خوشامد گوید. از غم آکنده شد.<br /> آنگاه سر برگرفت، نگاهش به پیکری ملکوتی افتاد که محجوب در خرقهای شرابیرنگ آنجا ایستاده بود. لبخندی بر لبانش بود، و دردی عظیم از عشق همنوع در آن چشمان سیاه میدرخشید. صورت سوختهاش تا نیمه در ریش کوتاه و سیاهی پنهان بود.<br /> موجی از شور در دل جوینده برخاست.<br /> جستجویش به پایان رسیده بود. ربازارتارز آنجا بود، آن سات گورو، بخشنده نور آنجا بود تا او را به خانه خوشامد گوید.
فایل(های) الحاقی
بیگانهای بر لب رودخانه | biganei bar labe roodkhane.pdf | 831 KB | application/pdf |