- یکلیا!<br /> - چه؟ یکلیا؟<br /> چوپانان اسرائیل که هنگام آمدن شب در کنار رودخانه آبانه آتش روشن می‌کردند به شنیدن صدای زنگی که از میان علفزارها به گوش می‌رسید در گوش یکدیگر می‌گفتند:<br /> - یکلیا، دختر پادشاه!<br /> - یکلیا؟<br /> غروب بر سینهٔ خاموش افق پردهٔ سیاه می‌زد. آسمان بازو متعجب روی هر چیز خمیده بود و ابانه تا کبودی های آبادی‌های دور می‌رفت گویی حرکت نمی‌کرد...

فایل(های) الحاقی

یکلیا و تنهایی او yekolia va tanhayie oo(ok).pdf 413 KB application/pdf