منوچهر کیمرام
در روزگاران قدیم و خیلی قدیم، شهر بزرگی بود با مردمانی قانع، آرام و زحمتکش. هرکس سرش به کار و زندگی خودش بود. اگر هم در میان خانواده، دوستان و همسایگان آنها کسی نیاز به کمک داشت به او کمک میکردند.<br /> دور از این شهر نزدیک چشمهٔ آبی در یک کلبهٔ کوچک روستائی زن و شوهری با هم زندگی آرامی داشتند، مرد روزها در مزرعهٔ کوچکی که داشت کشت میکرد و زن برای کمک به خرج خانه به شهر میرفت و توی خانههائی که بچه زیاد داشتند و زن خانه به تنهائی از عهدهٔ تمام کارهای خانه و بچهداری برنمیآمد کار میکرد، کمی دستمزد میگرفت و راضی بود. عصر به کلبه برمیگشت با شوهرش شام سادهای فراهم میکردند و میخوردند. روز بعد روز از نو روزی از نو...
فایل(های) الحاقی
عروس پابرهنه | arose paberahne.pdf | 3,631 KB | application/pdf |