در نمايش نخستين چيزى که به ذهن مىرسد، بازيگر است. ابزار تئاتر، نمايش است و بدون بازيگر نمىتوان يک تئاتر داشت.

برخى معانى فعل بازى کردن طبق آنچه که در فرهنگ و بستر آمده عبارت است از ?نمايش يا اجرا توسط عمل بهويژه، روى صحنه با تظاهر کردن، باز آفريدن، تجسم بخشيدن، بازى کردن نقش، رفتار کردن، شيوهاى مناسب با ، شيوهٔ اجرا بر روى صحنه، وانمود کردن، اجراى نقشى مشخص.?؛ همه اين تعاريف در انجام کار مشترکند.
اما بازى کردن چيزى بيشتر از معناى عام آن است. بازيگر نقشهايى را ايفا مىکند و وانمود مىکند که کس ديگرى است.
در تئاتر معاصر گاه ما بهدنبال يکىپندارى بازيگر و نقش هستيم. اما در تئاتر يونان باستان و تئاتر نو در ژاپن امروزي، بازيگران صورتک مىگذارند تا شبيه شخصيت داستانى شوند؛ اما نمىگذارند باور کنيم که بازيگران همان شخصيتهاى نمايشى هستند.
پس آنچه مىتوان گفت اين است که بازيگر وظايف و اعمالى را انجام مىدهد در نقش ديگرى وارد وضعيت يا متنى خيالي.
همهٔ بازيگران صرفنظر از زمان و مکان در برخى موارد اشتراکاتى دارند. احتمالاً وظيفهٔ بازيگر دو وجه دارد: يکى از آنکه بايد جوهر يا محور اصلى نقش را در يابد و وجه ديگر آنکه بايد آن را به تماشاگر منتقل کند.
مىتوان وظيفهٔ بازيگر را در ابلاغ جوهر نقش به تماشاگر در سه نوع از رابطه مورد توجه قرار داد: ۱.رابطهٔ بازيگر-شخصيت نمايشي، ۲. رابطهٔ بازيگر-موضوع، ۳. رابطهٔ بازيگر-تماشاگر.
در رابطهٔ بازيگر با شخصيت نمايشي، بازيگر ممکن است به نزديکترين وجه ممکن با شخصيت نمايشى يک شود، يا ممکن است کمى از آن فاصله بگيرد و در صدد يکىپندارى دقيق نباشد. و در پى کشف صفات جسمانى و گفتارى متناسب با شخصيت نمايشى باشد تا زواياى پنهان روحش، در شکل ديگر اين رابطه، اجراى نمايشى کاملاً تصنعى صورت مىگيرد، نظير تئاتر کابوکى يا تئاتر نو ژاپني.
در نوع دوم رابطه، رابطه بازيگر-موضوع، اين مسأله داراى اهميت است که آيا بازيگر قصد دارد موضوع نمايش بهعنوان يک بازى تلقى شود يا تجسم يک زندگى واقعى باشد. آيا بازيگر خود نمايش را جدى گرفته يا نه؟ کلام، حرکات بدني، اشارات و حالات و شيوهٔ بازيگر او را در نقطه خاصى از اين رابطه قرار مىدهد.
در شکل سوم رابطه که رابطهٔ بازيگر و تماشاگر است، چند حالت را مىتوان تصور نمود: در يک نوع از اين رابطه بازيگر با بازى در يک نمايش واقعگرا وانمود مىکند که تماشاگرى در کار نيست.
در شکل ديگر از اين رابطهٔ بازيگر و تماشاگر، بازيگر با تماشاگران صحبت مىکند و گاه او را در نمايش شرکت مىدهد و به صحنه دعوت مىکند.
در حالت ميانى اين رابطه، درجات مختلفى از قبول حضور تماشاگر و اشتراک نمايش با او وجود دارد. بديهى است که اين سه رابطه باهم تداخل دارند و از هم جدا نيستند. بازيگر بهوسيلهٔ صدا و بدنش، نقش را به تماشاگر ابلاغ مىکند.
نخستين لازمهٔ بازيگرى نيروى تخيل است و بعد قدرت حساسيت و احساس کردن خود بهجاى ديگران و شرط سوم تمايل به کار سخت است.
بازيگرى محور اصلى تئاتر است و يکى از عناصر زبان تئاتر. هدف بازيگر مثل ساير عناصر تئاتر، ايجاد تصورى از زندگى آدمى است، اگرچه الزاماً به معناى واقعگرايى دقيق نباشد.
بازيگرى مستلزم مطالعه، از خودگذشتگي، کار سخت و مجموعهاى از مهارتهاى عالى است.