در ازناى Ezna اراک کسانىکه دختر شوهر دادهاند هر سال، شب چله چشمروشنى براى دختر خود مىفرستند و چيزهائى که مىفرستند از اين قرار است: بلغور و برنج و ترخينه ـ قند و چاى ـ چند قالب صابون و دو کيسه حنا و يک جفت ارسى ـ تخمه هندوانهٔ خانگى و بوداده و نخودچى و کشمش و نقل. چون محل انگورخيز است و کشمش فراوان دارد يک مجمعه کشمش يا بيشتر مىفرستند. چون بخواهند قدم به خانهٔ بخت دختر خود بگذارند اول، پاى راست را در خانه مىگذارند و خانوادهٔ داماد به پيشواز مىآيند و بعد از سلام و احوالپرسى به آنان خوشآمد مىگويند: قدمتان روى چشم، خيلى خوش آمديد... و چند تومانى به آورندگان مجمعهها انعام مىدهند. بستگان عروس بعد از خوردن چاى و آجيل و شيرينى برمىخيزند و روانهٔ خانه خود مىشوند. البته ظرفها را خالى مىکنند اما خالى پس نمىدهند. بلکه چند تا ميوه يا چند تا تخممرغ رنگکرده در آن مىگذارند که بساط آنان هيچگاه از نعمت خالى نماند.
در تلخآب Ab ـ Talx فراهان ـ که زراعت آنها ديم است وقتى شب چهل و پنچم به نيمه رسيد دو نفر از پيرمردان ده که مورد احترام خاص همهٔ مردم هستند قدرى خاکستر نرم در دست مىگيرند و به بام خانه مىروند و آن خاکستر را ب باد مىدهند. اگر وزش باد و نسيم از سمت شمال به جنوب يا از مشرق به مغرب باشد خوشحال مىشوند و اگر جهت وزيدن باد از مغرب به مشرق و از جنوب به شمال باشد افسرده مىشوند. فرداى آن شب که مردم ده به آنان مىرسند. سوءال مىکنند: باد چطور آمده؟ پيرمردها سمت وزيدن باد ار در نيمهشب گذشته براى مردم مىگويند و همانطور که گذشت اگر مردم بفهمند که ديشب باد از شمال به جنوب يا از مشرق به مغرب وزيده خيلى شاد و خوشحال مىشوند و به رقص و پايکوبى مىپردازند و معتقد هستند سالى پرخير و برکت در پيش است.
رِشکى و ماسّى
در شهرستان اراک و بعضى از روستاهاى آن از دهم بهمنماه يعنى پنجاه روز مانده به عيد نوروز عدهاى که خود را رشکى و ماسي مىنامند راه مىافتند و تکتک به خانههاى مردم مىروند و مژدهٔ کوتاه شدن عمر زمستان و نزديک شدن بهار ار مىدهند و آمدن آنان تا اخر بهمنماه، کمترک يا بيشترک ادامه دارد. مردم اين منطقه رشکى وماسىها را خوشقدم مىدانند و معتقد هستند آمدن آنان باعث گشايش و فرج است. رشکى و ماسىها پيراهن و شلوارى قرمزرنگ مىپوشند و دورتادور دامن پيراهن خود طشتک، در بطرى يا زنگوله مىدوزند و يک کلاه مقوائى بوقىشکل که پولکدوزى شده و زنگولههائى از آن آويزان است بهسر مىگذارند. يک صورتک مضحک مقوائى هم بهصورت مىزنند. چند تا زنگوله را به نخى مىکشند و به دست مىگيرند تا در موقع لازم تکان دهند و زنگولهها را به صدا درآورند. عدهاى بهجاى اين نخ زنگولهدار يک داريه زنگى برمىدارند و خانه به خانه مىروند. گاهى هم يک نفر ضرب مىگيرد و يک نفر رشکى و ماسى مىشود.
رشکى و ماسىها در شباهت تا حدودى شبيه حاجىفيروزهاى تهران هستند که شب عيد نوروز راه مىافتند و مژدهٔ آمدن نوروز را مىدهند. رشکى و ماسى وقتى وارد حياط خانهاى شد، زنگولههائى را که در دست خود هست به صدا درمىآورد يا با داريه زنگى مىزند و مىخواند. از چند روز پيش بچهها خوشحال هستند که رشکى و ماسىها خواهند آمد و چون ظاهر شدند گروهگروه به دنبال آنان راه مىافتند. و به هر خانهاى که مىروند آنان را همراهى مىکنند واز اين ماجرا بسيار راضى و شادمان هستند. بزرگترها هم دست کمى از اين کودکان نازنين ندارند، زيرا اشارات و کنايات و حرکات رشکى و ماسى آنان را به نشاط مىآورد. رشکى و ماسى وارد حياط شده شروع مىکند به زدن و رقصيدن و خواندن:
رشکى و ماسى اومده | اونى که مىخواستى اومده | |
روده و پوده اومده | هرچى که بوده اومده | |
خالخال زنگى اومده | على دورنگى اومده | |
به زير قندى اومده | بچه فرنگى اومده | |
از همه رنگى اومده. |
جشن ناقالى در اراک
يکى از رسمهاى اراکىها رسم ناقالى در آوردن است. چهل روز که از اول زمستان مىگذرد يعنى دهم برج بهمن که چلهٔ بزرگ تمام مىشود عدهاى که پنج نفر هستند بهراه مىافتند البته بهجز اين پنج نفر عدهاى هم همراه آنها هستند که ساز و دهل مىنوازند. از اين پنج نفر يکى آنها چلهٔ کوچک، ديگرى چلهٔ بزرگ و سومى داماد مىشود که به او مىگويند (کوسه) چهارمى عروس و پنجمى ميانجى است. عروس پسربچهاى است که لباسهاى او بلند و رنگارنگ است و روسرى قرمز يا صورتى بهسر مىکند. آنها ديگر هرکدام پوست برهاى از که به شکل کلاه است ـ و به اصطلاح امروزى به آن باشلق Basloq مىگويند و از گردن به بالا را مىپوشاند و فقط چشمها و دهان آنان پيدا است ـ بهسر او مىکشند. علاوه بر اينها، چلهٔ کوچک و چلهٔ بزرگ مقدارى زنگولههاى درشت و ريز را به نخ مىبندند و از دور کمر و سر شانهٔ چپ و راست آويزان مىکنند. چلهٔ بزرگ و چلهٔ کوچک هرکدام چوب بزرگى هم در دست مىگيرند و راه مىافتند و به هر خانهاى که رسيدند و در باز بود همينطور خودشان را تکان مىدهند که زنگها صدا کند و وارد مىشوند.
صداى اين زنگها با ساز و دهل در هم مىآميزد و آهنگ زيبائى مىشود. وارد که شدند همينطور که مىزنند و زنگها صدا مىدهد عروس هم مىرقصد چلهٔ بزرگ و چلهٔ کوچک با هم دعوا مىکند و مرتب چوببازى مىکنند و چوبها را بههم ميزنند و هرکدام مىخواهد ديگرى را از پا درآورد. البته اين جنگ، جدى نيست بلکه جنگ زرگرى ناقالى گندهگنده ـ چل رفته پنجاه مونده، زياد و زيادتر مىشود و کف مىزنند و مىخندند ناگهان کوس غش مىکند و خود را به ميان برفها مىاندازد. در اين موقع نوازندگان خاموش مىشوند و عروس هم نمىرقصد. زن صاحبخانه مقدارى نبات يا قند درست کوسه مىگذارد و او را تکان مىدهد تا بههوش بيايد. وقتى کوسه بلند شد دوباره شروع مىکنند به ساز و دهل زدن و رقصيدن و دستهجمعى اين شعرها را مىخوانند.
ناقالى گندهگنده | چيزى به عيد نمانده | |
ما سالى يه بار مىآئيم | دعاگوى شمائيم | |
هرکس ديه بيايه | آقاش سگ سيايه | |
خانم بالا شمائى | از خونه درنيائى | |
عرق دارى ميچائى |
بعد از خواندن اين تصنيف گونه و رقصيدن قاعده اين است که صاحبخانه مقدارى خوراکى به آنان مىدهد. آنگاه يک نفر به او دعا مىکند و همه با هم آمين مىگويند.
کوسه و ناقالدى
اين جشن و شادى که از چهل و يکم زمستان تا ده روز در روستاهاى اراک و محلات و آشتيان و خمين ادامه دارد به اين خاطر است که معتقد هستند چهل روز از زمستان گذشته و سختىها و سرماها تمام شده و هوا رو به گرمى است و بهار و تابستان در پيش. به شادى گذراندن محنتهاى زمستان سخت و پربرف، جشن مىگيرند. همچنين معتقد هستند آمدن کوسه و ناقالدى شگون دارد و قدم اين جماعت خوب است و خير و برکت مىآورد و کودکان و نوجوانان بيش از ديگران خوشحال و شادمان هستند بهطورى که از چند روز به رسيدن روز پيدا شدن ناقالى از شادى در پوست خود نمىگنجد و با شور و شعفى فوقالعاده در انتظار فرا رسيدن آن روز و تماشاى آن روز هستند. اين جشن در ايام قديم مختص چوپانان و گاوبانها بوده ولى امروزه حمامى و دلاک آبادى و افراد متفرقه و بىچيز هم، ناقالدى راه مىاندازند.
به اين جشن و شادمانى عمومى ناقالى يا کوسه و ناقالدي مىگويند و تعداد بازکنان از پنج نفر و هفت هشت نفر تا ده نفر تفاوت مىکند.
کوسه مىرقصد و مىخواند:
ناقالدى گونده گونده | چهل رفته پنجاه مونده | |
بزت بزغاله گلدى | مىشد بره گلدى | |
گاوت گوساله گلدى | اسبت کره اسب گلدى | |
هاگلدى گلدى گليد |
در اين موقع کوسه روى زمين مىخوابد و وانمود مىکند که غش کرده عروس هم بالاى سر او مىايستند و اداى گروهى کردن درمىآورد و قوچ دور آنها مىچرخد و صداى گوسفند از خودش درمىآورد و بعبع مىکند سرانجام صاحبخانه انعام آنها را مىدهد و کوسه از جاش بلند مىشود و مىگويد خدا به شما برکت بدهد.