لباس‌هاى قديم مردم شولستان (ممسني) در مجموع عبارت از: کلاه، جامه، تنبان، ارخالق يا دلگ (قبا)، شال، گويه، سدره و غيره بوده است ک از مراکز شهرها تهيه مى‌شد و مورد استفاده قرار مى‌گرفت.

کلاه

در ايران قديم مردم عشاير کلاهى کوچک نمدى مشابه کلاه قديم عشايرى فارس و خوزستان و لرستان به‌سر مى‌نهادند که ”تيارس“ گفته مى‌شد و نمونهٔ آن در حجارى‌هاى طاق بستان موجود است. کلاه در ايلات نمودار شخصيت افراد ايل و همانند پرچم مظهر شناخت ايلى بود. که به همين علت هر ايلى داراى کالهى مشخص بوده است. در ممسنى على‌رغم کلاه‌هاى نمدى سياه‌رنگ بختيارى و دو پر قشقائى و گرد فنجانى ايلات بهمئى کهکيلويه و متوسط گرد و خوش ساخت نمدى با رنگ‌هاى مختلف مرسوم بود. دو نوع کلاه ديگر نيز در ممسنى وجود داشت که يکى ترکى به سبک دوپَر و ديگرى ريسمانى بود که مشايخ، سادات، دراويش و زائرين خانهٔ خدا و ائمه‌اطهار (کربلاى معلي) و مشهد مقدس به‌سر مى‌نهادند که اصطلاحاً عرقچين نام داشت.

جامه

جامه‌ها در قديم به اشکال گوناگون و دست‌دوز دوخته مى‌دشند که پوشندگان مجاز به انتخاب جنس و رنگ آن بوده‌اند. صرف‌نظر از تاريخ جامه و اينکه از پوست و سپس از نخ و ابريشم بودند، فرم و مدل هر جامه‌اى در قديم به سبک پيراهن‌هاى گشاد افغان‌ها و پاکستانى‌ها بدون آهاتر بود که با بندى يا دکمه‌اى که آن‌را چفت مى‌گفتند باز و بسته مى‌شد. در سال‌هاى ۱۳۱۰ خورشيدى به بعد جامه‌اى آهارى الوان على‌رغم پيراهن‌هاى پارچهٔ سفيد و ساده و گاهى آسمانى رنگ و سبز قديم رسم گرديد که برش آنها خوش‌سليقه و باصرفه‌تر از پيراهن‌هاى گشاد و بددوخت بوده است. در اين زمان با توجه به گسترش روابط تجارى و دولت‌هاى جهان با همديگر و نيز با پيشرفت صنايع پارچه‌بافى علاوه بر اجناس پلاستيکي، پيراهن‌هاى خوش‌رنگ و د و جنس در سراسر مناطق عشايرى پيدا مى‌شود که مورد پوشش همگان مى‌باشند.


جامه‌ها در قديم به سبک و مدهاى مختلف که يکى دوخت ايرانى و ديگرى عربى بود دوخته مى‌گرديد. نوع عربى آن جهت طبقهٔ سادات و مشايخ و دراويش به‌صورت دراز تا پشت پا و يک پارچه، و ايرانى يا عشايرى و روستائى آن چاک‌دار و تا پشت زانو امتداد داشته است. شکل کلى جامهٔعشايرى قديم مانند جامه‌هاى کنونى افغانان و هند و پاکستانى بود که در زمان‌هاى قبل از اسلام از پوست حيوانات وحشى و پشم و موى بز ”تليس“ و در طبقات بزرگان نخى و ابريشمى بود که به مرور زمان پارچه‌هاى هنوستاني، بنارسي، گجراتى و ژاپونى (جاپوني) و ايرانى ابره يا کوره که به آن منقال مى‌گفته‌اند و ديگر پارچه‌هاى ساخت اصفهان و تهران و تبريز، از نوع چلوار و شاط سياه و ترياکى و دوبت کرپ، ساتن و غيره جانشين آنها شده است.

تنبان و شلوار

تنبان‌هاى عشاير اين شهرستان على‌رغم تنبان‌هاى بختيارى‌ها که بسيار گشاد و دامن باز بود، تنبان‌هاى جمع و گرد و دامنه و پاشنهٔ آنها تنگ بود که در بعضى وقت مانند شلوارهاى کنونى افغانان و بلوچستانى‌ها و دکمه‌هائى بر پاشنهٔ آنها مى‌دوخته‌اند که در هنگام جست و خيز آسان و مانع حرکت نکردند.


بزرگان ايلى بر روى تنبان يا زيرشلوار در اصطلاح بعد شلوار يا شلوال مى‌پوشيده‌اند که کلاً رنگ آن سياه و جنس آن از نوع دويت بوده که مرغوب آن‌را دوبيت حاجى على‌ اکبرى مى‌ناميده‌اند. طبقه‌ٔ فقير و زيردست که قادر به خريد شلوار نبودند، تنها از تنبان استفاده کرده و تمام وقت آن‌را مى‌پوشيدند.

ارخالق

در قديم پوشيدن ارخالق که ”دلگ“ و قبا هم گفته مى‌شود رسم بوده است. قباهاى قديم که نمونه‌هاى آن در مجسمه‌هاى باستانى پيدا است، تا سر زانو مساوى پيراهن امتداد داشت که به‌تدريج مد آن تغيير کرد و تا پشت ساق پاها کشيده شده است. شکل کلى قبا يا ارخالق‌ها مانند شکل کنونى قباهائى است که طلاب علوم دينيه به‌تن دارند، با اين تفاوت که رنگ قباى طلاب کبود و خاکسترى و گاهى سفيد است و رنگ قباهاى عشايرى الوان و براق و مُقلم و چشمگير و جالب‌توجه بوده است.

شال

شال که به‌جاتى کمربند از آن نيز استفاده مى‌شد و در عشاير يکى از مهم‌ترين لباس‌ها به‌شمار مى‌رفت. شال‌بند که برابر رسم عشايرى بايد داراى قطر و برآمدگى باشد، با توجه به وزن و ميزان آنکه مى‌بايست با آستر و لايه حداقل بيست الى بيست و پنج متر باشد از شال‌هاى مرسوم شهرى که حدود سه الى چهار متر بوده بااهميت‌تر است. تمام پارچه‌هاى شال‌هاى عشايرى يه استثناء شال‌هاى طبقهٔ سادات که مجموعاً سياه و سبزرنگ و به شيوهٔ عمامه و دستارهاى آنها مى‌باشد، سفيدرنگ و قهوه‌اى بوده‌اند که در طبقه‌ٔ بزرگان نوع مرغوب آن ”دويت و کرپ سانتي“ و در طبقات رعيت ايلى از چلوار و منقال بوده است.

شال‌بندان عشاير

شال‌ها را به‌ طرز ويژه‌اى مى‌پيچيدند که ضمن خوش‌نمائى و برجستگي، گره‌اى زيبا در جلو آنکه گاهى فانوسقه يا قطار قشنگ در پشت آن قرار مى‌گرفت جلب‌توجه مى‌نموده است. رسم شال و قبا تا سال‌هاى ۱۳۳۵ شمسى کم و بيش ادامه داشت، اما از آن به‌بعد با رواج کت و شلوار به‌تدريج از ميان رفته، به‌طورى که در تمام سکنهٔ عشايرى شهرستان جز طبقات سادات و مشايخ يک شال و قبا ديده نمى‌شود.

سدره ـ کليجه ـ جليسقه

به اسامى ياد شدهٔ بالا، جوقه و نيم‌تنه و سردارى که شايد چون سرداران ايلى مى‌پوشيدند مى‌گويند. سدره‌پوشى گويا از آئين ويژهٔ زرتشتيان است که با تغيير اسمى به مردم اين سامان به ميراث رسيده است. سدره يا سردارى و جوقه را ايلات بختيارى و بهمئى کهکيلويه که خود بافندهٔ نوعى از آن به رنگ‌هاى سياه و سفيد و بدون آستين بوده، بر روى پيراهن و گاهى قبا مى‌پوشيده‌اند.


در ميان عشاير ممسنى رسم جليقه و نيم‌ تنه‌پوشى نيز مرسوم بوده که ‌به‌تدريج مانند ديگر رسوم لباس‌پوشى عشايرى از ميان رفته و از مدافتاده است، اما در قسمت‌هائى از ايلات بختيارى و بهمئى سردسير هنوز اين رسم پايدار است.

حله ـ عبار ـ جوقه

حله‌پوشى احتمالاً از آئين اعراب بوده و همراه آنان به ايران آمده و به‌تدريج در سطح تمام مناطق رسم گرديده است. حله را در گذشته جهت سبکى و کم‌وزنى بر روى قبا و گاهى تابستان‌ها بدون قبا مى‌پوشيده‌اند که جهت حفظ و جمع شدن آن بندى به‌صورت چپ و راست با ضربدر که ”زناره“ نام داشت و شايد از نام ”زنار“ مسيحيان گرفته شده باشد مى‌بسته‌اند که گل و گلموى‌هاى سفيد و سرخ‌بنفش و سبز در پشت آن مانند تزئينات سياه‌چادر و گليم‌هاى عشايرى آويخته بوده است.


عبا يا حله‌هائى که مرغوب آن عباهاى نازک پشم شترى و سياه و قهوه‌اى‌رنگ يا سفيدى بوده و در شهرها توسط شهرى‌ها بافته مى‌شده، لباس محترمانهٔ افراد محلى اعم از خان و کدخدا و طبقات سادات و مشايخ بوده است. نوع ديگر حله را که ضخيم‌تر و از نظر ارزش بيشتر بود، جوقه نام داشت که بزرگان و سالمندان محلى پس از منسوخ شدن ”کُوردک“ ”ياکپن“ که لباس خاص قرن سوم تا ششم هجرى اتابکان لُر و غيره بوده، جهت تفرعن و نمايش بزرگى خود مى‌پوشيده‌اند که اين دو به‌تدريج منسوخ شد، به‌طورى که ديگر حله و جوقه‌اى جز در تن سادات و مشايخ ديده نمى‌شود.

گيوه ـ کفش ـ ارسى

در قديم کفش‌ها را در اين ولايات ”لگار“ موزه ـ گيوه ـ ارسى ـ کفش و جوراب مى‌گفته‌اند که هريک در دوران به‌خصوصى اسم آنها معمول بوده است. لگار و موزه که کهنه آنها را ”لَچَه“ مى‌ناميدند از جلمه پاى‌پوشان قديم بوده. و گيوه و ملکى که احتمالاً وجه تسميهٔ آن بوده است که چون پادشاهان مى‌پوشيدند ملکى نام گرفت، از صنايع پاى‌پوش سازان بعدى است.

جوراب

از صنايع دست‌دوز و جدا از نوع جوراب‌هاى پاپوش کنونى است در گذشته يک نوع کفش بود که رويه‌اى از بافتهٔ ريسمانى و کفى از چرم خالص داشت که اغلب در شهرها ساخته مى‌شد و به فروش مى‌رسيد. جوراب هم دو نوع مردانه و زنانه بوده که در اين زمان به‌طور کلى منسوخ گرديده است.

کُردَک

کردک که اصطلاحاً به آن ”کَپن“ مى‌گويند، نوعى جامه و تن‌پوش شبيه پالتو و جوقه بوده که شبانان آن‌را در فصل سرما مى‌پوشيدند. جنس کُردک از پشم و نمد بود که وسيلهٔ نمدمالان ساخته مى‌شد. اين جامه يا پالتو که هنوز کم و بيش در خانواده‌هاى دامداران سردسيرنشين وجود دارد چنين بازارى ندارد و پوشيدن آن رايج نيست.

لباس‌هاى زنانه

لباس زنان ممسنى عبارت از کلاه، روسرى يا چارقد، دستمال، تنبان، ارخالق يا دلگ بوده که مجموعاً جز در مورد زنان سالخورده و ماتم‌زده اغلب الوان بوده‌اند. نوع پوشيدن لباس زنان ممسنى با لباس زنانهٔ ديگر عشاير فارس تفاوتى ندارد، ولى دوخت لباس زنان در ممسنى با توجه به حسن سليقه بهتر از لباس زنانهٔ ديگران است.

کلاه زنان

در ممسنى عرق‌چينى از پارچهٔ الوان است که بعضى کلاغى مى‌گفته‌اند. اين شکل کلاه که على‌رغم کلاه‌هاى زنانهٔ بزرگ ايلات بختيارى و کهکيلويه‌اى سبک و زيبا است زنان ثروتمند بر نوار پيشانى آن سکه‌هاى طلا و کم‌مايگان ايلى نقره و مُهره و مُنجوق مى‌دوختند. اين کلاه هنوز سنت و رسم مى‌باشد.

روسرى

در اصطلاح محلى چارقد و کهنه و نوع بزرگ‌تر آن مينا (مقنعه) خوانده مى‌شود. از جمله سراندازان زنان ممسنى است که نوع اول آن رنگين و دوم مشکى است که غالباً زنان سالخورده مى‌پوشند.