”..... زمينهٔ جغرافيائى چندانى براى دست زدن به کارهاى بزرگ در تاريخ به‌دست نمى‌دهد، اين سرزمين براى ”خوراک گردآوران“ gatherers ـ Food بسيار مناسب‌تر بود تا براى ”خوراک فرآوران“، Producer ـ Food زيرا ايران سرزمينى بود که براى چراء جانوران سازگار بود نه براى کاشت در خاک ‌آن. با اين همه سابقهٔ نفوذ آن به پيش از تاريخ مى‌رسد و همين نفوذ است که ما را به پرداختن به اين بررسى برمى‌انگيزد.


گونه‌هاى ابزارهاى سنگى متعلق به عصر کهن سنگى ميانه در مرکز ايران، شمال شرقى شيراز کنوني، نزديک جائى که احتمالاً در آن ايام کرانه درياچهٔ آب شيرين بزرگى بوده پيدا شده است. گمان رفته که انسان عصر کهن سنگى در يک مسير کلى شمال غربى از دره‌هاى شمالى ايران گذشته از راه گردنه‌ها و آب‌کندهاى سليمانيه، رواندوز و نقاط شمالى وارد کردستان شد. ابزارهاى انسان موستري، همانند ابزارهاى ديگرى که در فلسطين پيدا شده‌اند در غاره‌هاى نزديک سليمانيه، به‌دست آمده‌اند. هر چند مدارک کافى در دست نيست، اما اين‌قدر مى‌توان گفت که اشغال اين غارها مقارن با آخرين پيشروى يخبندان بوده است. تنها اتفاقى مى‌تواند باشد که وجود ديگر ابزارهاى موسترى از نقاط گوناگون ايران تاکنون گزارش نشده است. زيرا اين ابزارها در سراسر اروپا که در مغرب فلات ايران قرار دارد. در آفريقا، فلسطين، هند، و حتى در منچورى به‌دست آمده است. ظاهراً انسان اورينياکى نيز که جانشين انسان رو به‌زوال موسترى شده بود در کوه‌هاى زاگرس پناهگاهى يافته بود. چنانچه در ديگر نواحى شرق باستان نيز چنين پناهگاه‌هائى پيدا کرده بود. اما در مورد گونه‌هاى ديگر سنگ‌هائى که دست‌ورزى عصر کهن سنگى باشند مدرکى در دست نيست.


امکان دارد که ايران مرحلهٔ تکامل نوسنگى را طى کرده باشد. پروفسور هرتسفلد کشف روستائى در نزديکى تخت جمشيد را اعلام کرده که بايد آن را به انى مرحله از تحول انسان نسبت داد. اين روستا که در دو سوى خيابان باريک آن خانه‌هاى يک طبقهٔ گلى نهاده است اکنون تقريباً آنگونه که انسان اوايل دورهٔ حجر و مس در هزاران سال پيش برجا گذاشته باقى‌مانده است. ابزارهاى سنگى و جام‌هاى سنگى او يادگار ديرپاى زندگى او در اين محل است؛ و سفالينه‌هاى ساخته از چرخ سفالگرى او که به‌دقت سرشته و ساخته شده و ماهرانه رنگ خورده‌اند يارى ديرپائى به صنعتگرى خود کرده است، دو پيرايهٔ مسى که گويا چکش نيز خورده‌اند در ميان هزاران شيئى سنگى بسيار ناچيز است، اما نشان مى‌دهند که اين انسان در سپيده دم عصر فلز زندگى مى‌کرده، در حالى‌که اروپا هنوز در مراحل اخير فرهنگ کهن سنگى بود. ايران مانند ديگر نواحى خاورميانه به‌سرعت به‌سوى عصر مَفرغ پيش مى‌رفت.


انسان که با فلزات آشنائى يافته بود آزادانه از آنها در زندگى روزانه استفاده مى‌کرد، اما ابزارهاى سنگى هنوز کاربرد گسترده‌اى داشته است. در عين حال وى به اهلى کردن گياهان و جانوران آغاز کرد. در جمدت نصر ناحيهٔ بابل خاک‌برداران دانه‌هاى گندم واقعى و چوشش رديفه يافته‌اند. که برابر است با کشف کاه گندم و جو در پائين‌ترين لايهٔ آنائو که در ترکستان دربست در آن سوى مرز شمال شرقى ايران نهاده است، گندم سرخ خودرو که از ديرباز نياى گندم اهلى و پرورش يافته تصور مى‌رفته نزديک شهر کرند در کنار جادهٔ بغداد ـ کرمانشاه در کوه‌هاى زاگرس پيدا شده است. تصوير گوسفند و گاو شاخ‌دراز بر جدار سفالينه‌هاى رنگين که در سراسر نواحى ايران پيدا شده‌اند به چشم مى‌خورد. اين ظرف که برجسته‌ترين يارى انسان عصر مس به تمدن بشر است خلف بى‌واسطهٔ سفالينهٔ رنگين ايران در اوايل دورهٔ سنگ ـ مس به‌شمار مى‌رود. ظرف ياد شده در شوش که به شوش يکم شناخته شده است. و در تحولات متوالى آينده، در نهاوند و کرمانشاه در کوه‌هاى زاگرس، در بوشهر در جنوب، نزديک شهرهاى تهران، شيراز و کاشان در بخش مرکزى فلات؛ و در سيستان و بلوچستان در شرق ايران پيدا مى‌شود.


همهٔ اسناد و مدارک موجود حکايت از آن دارند که در وقتى که بين‌النهرين تحول تدريجى و مشخصى را پيش مى‌‌برد، فرهنگ سفالينهٔ رنگين با استوارى و سرسختى در ايران پايدار مانده بود. تنها شوش بر کران فلات با تحولى که در مغرب مى‌گذشت تمامى يافته بود و خاک‌بردارى‌هاى اخير از حضور ظرف‌هائى در اين محل که از سنخ ظروف بين‌النهرين مى‌باشند پرده برداشته است. بدين ترتيب در بالاى سفالينه‌هاى شوش يکم، سفالينه‌هائى قرار دارد که به کهن‌ترين دورهٔ باستان‌شناسى بين‌النهرين، يعنى دورهٔ العبيد تعلق دارند؛ و در بالاى اين قشر نيز آثارى نهاده است که مى‌توان آنها را به دروه‌هاى اوروک Uruk و جمدت نصر نسبت داد. اما يک گروه از ظروف سفالى به اشياء بين‌النهرين تعلق ندارند، بلکه نظاير دقيق آنها در سرزمين‌هاى دوردست سيستان و بلوچستان يافت مى‌شود. اين گروه که عموماً سفالينه‌هاى تک رنگ را در بر مى‌گيرد به شوش دوم شناخته شده است؛ اگرچه ممکن است سفالينه‌هاى گروه شوش دوم معاصر با ظروف جمدت نصر باشند.


کهن‌ترين نوشته بر الواح گلى در عيلام معاصر با دستوررى اين ظروف بوده است. در بين‌النهرين الواح گلى در لايه‌اى پيدا شده است که به دورهٔ اوروک تعلق دارد؛ نسبت به دورهٔ جمدت نصر الواحى که نوشته‌هاى صورت نگاشتى بر آنها نقش گرديده واژه‌ها و نام‌هائى را نشان مى‌دهند که بى‌ترديد سومرى هستند. نشانه‌ها ديگر طولى نيستند؛ و دستگاه عددى ابتدائى که شايد از اين متون، و بى‌ترديد از متون سومرى شناخته شده شصت‌گانى است. اسناد به‌دست آمده در شوش، و نيز اسنادى که در مرکز ايران به‌دست آمده‌اند به خطى نوشته شده‌اند که عموماً به نام پيش از عيلامى شناخته‌اند و تنها در شکل با اسنادى که در ناحيهٔ بابل به‌دست آمده‌اند قابل مقايسه‌ هستند و نشانه‌ها طرح طولى خود را نگه داشته‌اند و چنين مى‌نمايد که بايد آنها را پندارنگارى دانست. دستگاه عددى ظاهراً دهگانى است. امکان دارد که اين دو نوشتار خاستگاه مشترک داشته باشند؛ با اين همه، هم‌چنين مى‌توان تصور کرد که نوشتار پيش از عيلامى مستقل بوده. سرانجام مردم عيلام نوشتار سومرى را پذيرفتند و آن را براى نوشتن واژگان زبان خود به‌کار بردند. نشانه‌هاى اين نوشتار دوره به دوره واژە‌هائى را که در ناحيهٔ بابل کاربرد داشتند دنبال کردند با داورى از روى اين زمينه، نوشته‌اى که در بوشهر بر کران خليج‌فارس پيدا شده (عيلامى‌ها آن را لبان ”an” “ Liyan ـ ia ـ Li“ مى‌ناميدند) نشان مى‌دهد که نوشتار سومرى در دوره‌اى که تا اندازه‌اى مقدم بر روزگار سارگن، فرمانرواى اکد Akkad بود در عيلام به‌کار مى‌رفته و اگر نه به يک امپراتوري، دست کم به فرهنگى گسترده اشاره دارد. از آن پس، به‌ويژه در سدهٔ دوازدهم پيش از ميلاد، نوشته‌هاى گوناگون نکات اصلى زبان عيلامى را آشکار مى‌سازند.


بسيارى از عناصر مشخصهٔ زبان عيلامى ظاهراً در يک گروه زبانى که امروزه تنها در ناحيهٔ قفقاز يافت مى‌گردد و از آن به‌عنوان خانوادهٔ زبان‌هاى ”قفقازي“ ياد مى‌شود نيز وجود دارد، اما پاره‌اى شباهت‌هاى آوائى و نحوى با گويش تاميلى زبان دراويدى در جنوب هند نيز پيدا شده است. ظاهراً بسيارى از اين عناصر در زبان‌هائى که کاسب‌ها، لولوبيان و گوتيان در زاگرس مرکزى هالديائى‌ها در کوه‌هاى ارمنستان، هورى‌ها در پيچ بزرگ فرات، شمار اندکى از اقوام آسيا صفير، مانند پيش از حتى‌ها و لوکيلئى‌ها و لوديائى‌ها و نيز احتمالاً اتروسک‌ها در ايتاليا به آن تکلم مى‌کردند نظاير و معادل‌هاى باستانى داشته است. نظايرى از اين‌گونه که ميان زيان عيلامى و هر يک از اين زيان‌ها مى‌توان يافت تنها به شباهت‌هاى زبانى اشاره دارند نه وحدت زيان؛ اما با احتياط در خور و کافى مى‌توان گفت که نظاير ياد شده شايد حاکى از مناسبات قومى نيز باشند.