سر و روى ستردن

”در زمان ساسانيان“ و در سده‌هاى نخست اسلام در ايران سر نمى‌تراشيده‌اند. سپس که پارسايان و صوفيان پيدا شده‌اند و اينان راست يا دروغ از جهان رو گردانيده و از خوشى‌ها و آرايش‌هاى آن دورى مى‌جسته‌اند، از جمله سرهاى خود را مى‌تراشيده‌اند. اين سر تراشيدن بارى بدنما گردانيدن خودشان مى‌بوده ولى کم‌کم نشانهٔ پارسائى شمرده شده و به مردم خوش‌نما افتاده. کسى که مى‌خواسته توبه کند و به پارسائى گرايد، پيش از همه موهاى سر خود را مى‌تراشيده از اينجا ما در کتاب‌ها مى‌بينيم چون مى‌خواهند توبه کردن کسى را گويند، مى‌نويسند. ”سرتراشيد“ (به عربي: خَلَقَ رأسَهُ، قَصَّ شَعَرهُ). سپس اين سرتراشى رواج يافته و همهٔ کسانى که ديندارى و نيکوکارى مى‌نموده‌اند سر تراشيده‌اند؛ شگفت‌تر آنکه اين زمان صوفيان بازگشته و گيس فروهشته‌اند...“


از نوشتهٔ ”پى‌اترودولاواله“ که در سال ۱۰۲۵ ق (=۱۶۱۶م) به ايران آمده، و بسيارى ديگر از فرنگيان که در اين دويست ساله به ايران آمده‌اند، در مى‌يابيم که گذشته از صوفيان کسانى ديگر نيز گيس فرو مى‌هشتند. مانند رقاصان پسر که موى مى‌گذاشتند. تا همانند دختران و زنان شوند؛ گاه اين دسته از پسران کاکل مى‌گذاشتند و دور سر را پاک مى‌تراشيدند و تنها موى ميان سر را فرو مى‌هشتند.


در ايران پيش از اسلام ريش‌تراشى معمول نبود. در قرآن در حرمت تراشيدن ريش سخنى به تصريح ديده نمى‌شود. اما ريش گذاشتن رسمى ديرينه است چندان‌که تا چد دهه پيش اگر کسى ”ريش خود را تُنُک مى‌نمود يا شارب را بلند مى‌گذاشت انگشت‌نما مى‌شد و مردم از او تبرى و اجتناب مى‌کردند به‌نحوى که در مجلس انسى با مرحوم والد رحمةالله عليه، يکى از رفقا سؤال کرد از حال شخصي، طرف با يک تأثر شديدى جواب داد که او هم رفت. سؤال نمود چه شد؟ گفت: او هم ”موچه‌پي“ شد؛ يعنى ريش خود را زياد اصلاح نمود. و به درجه‌اى تنگ بود در جامعهٔ مسلمين اگر شخصى ريش خود را ترايده بود از روى جهالت وقتى مى‌ديد مردم اين‌طور تبرى دارند مدتى از انظار مستور و خود را مخفى مى‌نمود...“


و تا چند دهه پيش مردى که ريش خود ار مى‌زد، او را ”فاسق“ مى‌خواندند؛ و ريش داشتن نشان ديندارى به‌شمار مى‌آمد.

الخترو

در اين بازى دو دسته ۱۰ نفرى روبه‌روى هم مى‌ايستند هر نفر يک پاى خود را بلند کرده با دست پاچه شلوار خودش را مى‌گيرد. بدين ترتيب روى يک پا قرار مى‌گيرد، در دسته مقابل يک ‌نفر نيز همين کار را مى‌کند اين دو نفر در حالى‌که روى يک پاى خود قرار دارند شروع به هل دادن يکديگر مى‌کنند در اين بازى شکست با کسى است که مجبور شود پاى بلند شده‌اش ار به زمين بگذارد.


در مورد ۹ نفر ديگر همين مبارزه صورت مى‌گيرد. هر طرف که از لحاظ برد اکثريت داشته باشد دسته موفق محسوب مى‌شود امتياز برندگان عبارت است از کولى گرفتن از بازندگان.

چوب بازى

اين بازى دو نفره است و اغلب در موقع عروسى صورت مى‌گيرد در اين بازى يک نفر مهاجم و يک نفر مدافع خواهد بود.


اين بازى علاوه بازى ضمن تقويت قدرت و چابکى و آمادگى جوانان بختيارى نشانه بارزى از جوانمردى است.

سوار خوبى و قيقاج

بختيارى‌ها اکثراً در سوارکارى نهايت مهارت را دارند و از جمله سرگرمى ايشان در مراسم عروسى و جشن‌ها انجام سوارکارى و سوار خوبى و حرکات قيقاج با تفنگ است. يکى از کارهاى سوار خوبى آنها عبارت است از برداشتن دستمال براى اين‌کار در محوطه وسيعى در دو سوى منطقه افرادى صف مى‌کشند و توشمال‌ها مى‌نوازند سپس سوارکار ماهر با سرعت زياد از مسافتى دور تاخت مى‌کند و همين که به وسط ميدان مى‌رسد از روى اسب به جانب زمين متمايل مى‌گردد و اسب را نيز بدان جهت خم مى‌سازد و دستمالى را که روى زمين قرار دارد برمى‌دارد. اين‌کار آزمودگى فراوان لازم و بايد سوارکار و اسب هر دو داراى ورزيدگى و نرمش کافى باشند. قيقاج ديگرى که عبارت است از تاخت کردن سريع با اسب و سپس تيراندازى به سمت جلو و عقب و راست. سوارکار و تيرانداز چنان مهارت اين‌کار را انجام مى‌دهند که قادر است کليه هدف‌ها را با دقت بزند و با سرعت عبور کند.


در تحقيقات محلى انجام گرته بازى مورد علاقه در عنوان جوانى و کوچکى اسب سوارى و تيراندازى بيان شده و در بين دختران نيز تمرين رقص و آواز بسيار رواج دارد.

مولودى

از نمايش‌هاى زنانهٔ قديم بود و آن را در چند مورد برپا مى‌کردند:


۱. خانواده‌هاى مؤمن و مقدس در جشن عقدکنان و روز پاتختى مولودى مى‌گرفتند و آن را خوش‌شگون مى‌دانستند.


۲. براى اداى نذر. مثلاً نذر مى‌کردند که اگر بچه آنان پا بگيرد، يا براى دختر ترشيده‌ آنها شوهر پيدا شود، در عقدکنان يا روز پاتختى او، مولودى بگيرند.


مولودى‌‌خوان‌ها دسته‌اى بودند از زنان مقدس و مؤمن و اغلب خوش‌آواز؛ سردسته داشتند. تنها موسيقى آنان تشت‌ زدن بود. داستانى که به نمايش در مى‌آوردند چنين بود:


زنان قريش از حضرت فاطمه دختر پيغمبر به عروسى دعوت کردند، چون مى‌دانستند که رخت نو و درست و حسابى ندارد مى‌خواستند به او خفت بدهند. حضرت فهميد و دعوت آنان را نخست نپذيرفت. حضرت رسول به او گفت: فاطمه! بايستى بروي. فاطمه هنوز راه نيفتاده، جبرئيل يک دست رخت بهشتى با زر و زيور براى او آورد. حضرت آنها را بر کرد و رفت. همين‌که با آن رخت و زر و زيور بهشتى به مجلس عروسى وارد شد، عروس يک‌دفعه غش کرد، قوم و خويشان عروس ريختند دور او، هر چه کردند حال او جا نيامد؛ دست به دامن حضرت زهرا شدند و به پاى او افتادند. حضرت رفت بالاى سر عروس و عروس حالش جا آمد. زنان قريش که اين حال را ديدند، همه مسلمان شدند. حضرت زهرا فقط براى اين به عروسى قريش رفته بود.

نمايش مولودى

يکى از زنان مولودى‌خوان را عروس مى‌کردند. چارقد سرخ سر مى‌انداخت، پيراهن سرخ تن مى‌کرد، شليتهٔ سرخ مى‌پوشيد و روى صندلى مى‌نشست. آنگاه صاحب مجلس يک سينى به مجلس مى‌آورد که در آن يک کيسهٔ حمام، يک صابون يک چوب هيزم سوخته و يک قوطى سرخاب توش بود. سردسته مولودى‌خوان‌ها پا مى‌شد و آن چوب هيزم سوخته را به‌جاى ميل سرمه به‌دست مى‌گرفت نزديک ”عروس‌“ مى‌آمد و مثل اينکه مى‌خواهد به چشمان او سرمه بکشد، چوب هيزم را پيش چشمان او حرکت مى‌داد و اداى سرمه کشيدن به کسى را در مى‌آورد. و شعرهائى مى‌خواند. بعد قوطى سرخاب را بر مى‌داشت و دو لُپ او را سرخِ سرخ مى‌کرد يک تور قرمز هم روى صورت او مى‌انداخت. اين مى‌شد ”عروس قريش“. در اين هنگام يکى ديگر از مولودى‌خوان‌ها با رخت نونوار و زر و زيور در نقش حضرت فاطمه وارد مجلس مى‌شد. چشم ”عروس“ که به او مى‌افتاد، غش مى‌کرد. زن‌ها دست و پاى ”حضرت فاطمه“ را مى‌بوسيدند؛ او هم بالا سر ”عروس“ مى‌رفت و عروس حالش جا مى‌آمد.