۶. مرحله دوم حکومت باونديان موسوم به اسپهبدان باوند از ۴۶۶ تا ۶۰۶ هـ.ق؛ اين سلسله بعد از تسلط بر آل زيار سرزمين طبرستان را متصرف شد. پادشاهان معروف آن اسپهبد حسامالدوله شهريار پسر قارن، شاه غازى رستم پسر علاءالدوله بودند.
۷. باونديه معروف به کينخواريه (دوره سوم سلاطين آل باوند) از سال ۶۴۷ تا ۷۵۰ هـ.ق؛ حکام اين سلسله بر نواحى آمل فرمانروايى داشتند و شاخصترين آنها عبارتند ازت حسامالدوله اردشير ابوالملوک، تاجالدوله يزدجرد.
۸. نمايندگان خلفا ازت سال ۱۴۴ تا ۱۶۹هـ.ق؛ اعراب مداوم و بالاستقلال نتوانستند به سراسر مازندران و طبرستان دست يابند و حکومتشان در مدت ۲۵ سال همواره با تعرضّات و جنگ سلاطين محلى مواجه بود. از اينرو ناگزير به ساختن پادگانهاى نظامى در دشت مازندران پرداختند. شاخصترين اين گروه از نمايندگان خلفا ابوالخصيب مرزوق سندي بود که سارى به دست او گشوده شد.
۹. سادات حسنى و حسينى و مرعشيان بر خلاف نمايندگان خلفا که مىخواستند مازندران را به قدرت شمشير خويش بگشايند، از راه تبليغ دين و مذاهب تشيع توانستند در بين طبقات مردم اين سامان رسوخى عاطفى داشته باشند. تا اينکه پس از استقرار پايههاى قدرت اقدام به خروج کردند و حدود ۷۵۰ سال در نواحى مختلف آمل، ساري، و جبال تسلط يافتند و فرمانروايان دودمانهاى محلى نيز به سبب علايق مذهبى وجود و تظاهر آنها را تحمل مىکردند. مشهورترين اين سلسله از سادات مازندران عبارتند از حسن بنى زيد (داعى کبير)، ناصر کبير (ناصرالحق)، مير قوامالدين مرعشي، سادات مرتضايى در هزار جريب.
۱۰. ديگر سلسلهها: در طول هزاره اول هجرى همزمان با حکومت دودمانهاى متعددى که از آنها نام برده شد، دستاندازىهاى ديگرى هم از سوى فرمانروايان نواحى ديگر ايران و خارج از ايران به مازندران به عمل آمد که اهم آنها عبارتند از: طاهريان، صفاريان، سامانيان، غزنويان و همچنين تيموريان که دوران تسلط و جنگ و گريزشان کوتاه بود.
۱۱. از دوره صفويه به بعد زمان حکومتهاى ملوکالطوايفى در مازندران به سر آمد و اين سرزمين رسماً تابع حکومت مرکزى ايران شد. شاهان سلسلههاى صفوي، افشاري، زندى و قاجارى مازندران را به عنوان ايالتى از ايلات ايران در اختيار داشتند.
جغرافياى تاريخى سرزمين رويان
ريشه باستانى رويان روئيشنومند به معناى کوهى است که در آن گياه فراوان مىرويد. در نامه تنسر، ماه گشنسب شاهزاده طبرستان و فدشوارگر و جيلان و ديلمان و رويان و دنباوند ناميده شده است. بنياد رويان به اساطير مىپيوندد، ابن اسفنديار به نقل از شاهنامه آن را به زمان فريدون نسبت مىدهد و مرعشى با توجه به نوشته متقدّمين، حد شرقى آن را سىسنگان و حد غربى آن را روستاى ملاط (هوسم يا رودسره=رودسر امروزي) و شمال آن را درياى مازندران و جنوب آن را رشتهکوههاى البرز مىنامد. در متون تاريخى رويان به عنوان سرزمينى مستقل مطرح شده است.
پايتخت رويان کجه يا کجور بود. به نوشته معجمالبلدان در اوايل اسلام عمربنالعلا سردار عرب آن را ضميمه ديلم نمود. بلاذرى در قرن سوم هـ.ق چالوس را جزء خاک رويان مىداند. اين سرزمين از اوايل قرن هفتم به نام استندار و سپس رستمداد خوانده شد. دکتر ستوده محدوده رويان را با کمى اختلاف مرزى قابل انطباق با حدود رستمدار مىداند با اين تفاوت که خاک رستمدار در جلگه و ساحل دريا تا رودخانه نمکاوهرود (بين چالوس و تنکابن) و خاک رويان به چالوس منتهى مىشود و در مجموع محدوده آن را از شمال به درياى مازندران، از شرق به رودخانه هراز از غرب به رودخانه نمکاوهرود و جنوب آن را رشتهکوههاى توچال مىداند.
با توجه به متون تاريخى فوق و با در نظر گرفتن موقعيت جغرافيايى امروز مىتوان گفت سرزمين رويان قديم در بخش شمالى در خاک مازندران با توجه به نوشته ميرظهيرالدين مرعشى شامل شهرستانهاى (رودسر که هماکنون جزء استان گيلان است)، رامسر، تنکابن، چالوس و نوشهر فعلى بود و در طول تاريخ زمانى که با خاک رستمدار بوده شهرستانهاى نور و محمودآباد (چنانچه حد شرقى آن را رود هراز بدانيم) را هم شامل مىشده است.