هنگامى که هيدالگو دهکده کوچک خود را ترک مى‌کرد ده‌ها هزار نفر از پيروان وى به دنبال او به شهر گواجوآتو (Guanajuato) که مرکز استخراج معادن مستعمراتى بود و از طرف اسپانيايى‌ها و کرئول‌ها اداره مى‌شد رفتند. در آنجا رهبران شهر در انبارى سنگربندى کرده بودند؛ هيدالگو و پيروانش در ۲۸ سپتامبر ۱۸۱۰ اين محل را تسخير کردند. بيشتر روشنفکران کرئول قتل عام شدند و شهر غارت شد. قتل عام گواناجرآتو موجب شد که معتدل‌ها و بى‌تصميم‌ها از ترس تبديل اين شورش به جنگ داخلى از نايب‌السلطنه که سعى مى‌کرد شورش هيدالگو را در پل کالدرون (Galderon) شکست دادند.


در ۱۹ مارس هيدالگو به همراه ساير رهبران سرسخت دستگير شد و در ژوئيه همان سال اعدام شد و به اين ترتيب به اولين سلسله جنگ‌هاى داخلى و سياسى مکزيک پايان داده شد.


ماجراى هيدالگو بعدا به وسيله همکار او ماريا مورلوسى پاون (Jose Maria Morelosy Pavon) که کشيش صومعه پاريش (Parish) ديگرى بود و کنترل قسمت‌هاى مهم جنوب مکزيک را به دست گرفت تجديد شد.



قبل از پايان سال ۱۸۱۱ تمام کشور از دره مکزيک تا ساحل اقيانوس آرام به استثناى آکاپولکو تحت کنترل وى قرار گرفت. در سال ۱۸۱۴ مورلوس کنگره چيلپانسينگو (Chilpancingo) را تشکيل داد و پيشنهاد کرد که اصلاحات اساسى به شرح زير در کشور صورت گيرد:


تقسيم مزارع به قسمت‌هاى کوچک و دادن آن به دهقانان، ضبط اموال ثروتمندان و تصرف املاک متعلق به کليسا.


بنا به درخواست وى کنگره، طرح قانون اساسى را که شامل انتخابات عمومى و يک سيستم انتخابات غيرمستقيم بود تهيه کرد؛ ولى افکار مزبور موجب سقوط وى گرديد. اسپانيولى‌هاى متولد مکزيک (کرئول‌ها) و ملاکان به مخالفت با وى برخاستند و پس از يک سلسله شکست‌هايى که به وى وارد گرديد به وسيله يکى از نظاميان سابق خود دستگير شد. نامبرده به شهر مکزيک منتقل شد و پيشنهاد زندان‌بان‌هاى خود را مبنى بر فراهم کردن وسيله آزادى و فرار وى قبول نکرد و به اين ترتى دومين شهيد راه آزادى شد.


بعد از ۵ سال مبارزه، شورشيان توانستند بر نيروهاى پادشاهى اسپانيا پيروز شوند. در ۱۸۲۱ آگوستين د ايتوربيد (Agustin de Iturvide) که فرزند يک اسپانيولى ثروتمند بود در راس ارتشى به نام ارتش سه تعهد (استقلال، اتحاد و پيروزى از مذهب کاتوليک) به پايتخت قدم گذارد. آگوستين بر فرمانده نيروى اسپانيولى پيروز شد و او را وادار به امضاى معاهده ۲۴ اوت ۱۸۲۱ کوردوبا (Cordoba) نمود. به اين ترتيب به طور رسمى وابستگى اسپانياى جديد (مکزيک) به اسپانياى قديم پايان داده شد. قرارداد مزبور مقرر داشت که از اين پس ملت مکزيک به صورت امپراتورى مکزيک و مستقل اداره خواهد شد و اگر امپراتورى مناسبى بين شاهزادگان اروپايى پيدا نشود کنگره بايد امپراتورى جديد انتخاب کند. در شامگاه ۱۸ مه ۱۸۲۲ گروه‌هاى نظامى ايتوربيد را به عنوان امپراتور آگوستين اول اعلام کردند و روز بعد اکثريت اعضاى کنگره که اعضاى آن با آراى مردم انتخاب شده بودند اين موضوع را مورد تصويب قرار داد و مقرر داشت که سلطنت موروثى باشد. امپراتورى مکزيک در ۱۲ دسامبر ۱۸۲۲ از طرف آمريکا به رسميت شناخته شد. با وجود اين از همان اوايل قدرت امپراتور رو به افول بوده و اختلاف و کشمکش با کنگره بروز کرد. در نتيجه در ۳۱ اکتبر ۱۸۲۲ آگوستين کنگره را منحل و با همکارى يک گروه سياسى ۴۵ نفرى که خود آنها را انتخاب کرده بود بر کشور حکومت کرد. اين نحوه حکومت از طرف عده زيادى از مردم محکوم شد و زمينه را براى طغيان نظاميان فراهم کرد. در وراکروز در تاريخ ۲ دسامبر ۱۸۲۳ ژنرال سانتاآنا (Antonio Loper de Santa Anna) رژيم جمهورى اعلام کرد.


آگوستين مجبور به تشکيل مجدد کنگره و استعفا از مقام خود گرديد. وى در سال ۱۸۲۴ هنگامى بازگشت از تبعيد در اروپا به مکزيک، دستگير و به قتل رسيد. به اين ترتيب، دوره استقلال ملى مکزيک مسائل زيادى را براى رژيم جمهورى باقى گذارد. آنتونيو لوپزد سانتا آنا که عقايد سياسى و ايدئولوژيکى معينى نداشت در نوسان بود. اين نابغه نظامى از ۱۸۳۳ تا ۱۸۵۵ يازده بار در اوقات مختلف بر مکزيک حکومت کرد. او براحتى از آزاديخواهى به محافظه‌کارى تغيير عقيده مى‌داد. هنگامى که در سال ۱۸۳۶ متسعمره‌نشين‌ها براى تضمينات حقوق اساسى خود مبارزه مى‌کردند مکزيک تگزاس را از دست داد. مکزيک قويا با شناختن تگزاس به عنوان يک کشور مستقل مخالفت کرد و وقتى در ۱۸۴۵ آمريکا تگزاس را به کشور خود ملحق نمود با آن کشور قطع رابطه نمود. پرزيدنت پولک (Polk) به ژنرال تايلور دستور داد که از طرف جنوب به طرف ريوگراند (Rio Gronde) پيش برود.


مکزيکى‌ها اين عمل را به عنوان تجاوز به خاک خود تلقى کردند و زد و خورد مصيب بارى شروع شد. قبل از اينکه جنگ پايان يابد سانتاآنا به صورت قويترين رهبر مکزيک درآمد؛ ولى در جنگ با شکست مواجه شد. نيروهاى آمريکا مکزيکوسيتى را اشغال کردند و بقيه کشور گرفتار هرج و مرج شد. بالاخره به موجب معاهده گوادالوپ (Guadelupe) در دوم فوريه ۱۸۴۸ صلح برقرار شد و مکزيک نه تنها تگزاس، بلکه کاليفرنيا و نواحى وسيع فى‌مابين را به آمريکا واگذار کرد. بعد از جنگ و قبل از اينکه اوضاع سياسى تغيير کند يک بار ديگر سانتاآنا واقعه مهم ديگرى به وجود آورد. در سال ۱۸۵۳محافظه‌کاران قدرت را در دست گرفتند و از او دعوت کردند که ديکتاتور بشود. پس از آن او اعلام کرد که رژيم ديکتاتورى بايد به طور نامحدود ادامه پيدا کند و او را به عنوان حضرت والا خطاب کنند؛ ليکن در سال ۱۸۵۴ از رياست جمهورى خلع و به کلمبيا تبعيد شد.


در اين فاصله يک نفر که اصلا سرخپوست بومى بود به نام بنيتو خوارز (Benito Juavrez) در تاريخ مکزيک ظهور کرد و به صورت محترم‌ترين شخصيت آن کشور درآمد. درستي، امانت و آزادى‌خواهى وى را مورد علاقه همه به استثناى نظاميان و روحانيون قرار داد. خوارز اصلاحاتى به عمل آورد که در سال ۱۸۵۷ جز قانون اساسى مکزيک شد. از جمله اصلاحات مزبور ممنوع کردن کليسا از مالکيت زمين و ملک بود. امتيازات خصوصى را لغو کرد و آزادى آموزش و پرورش و مطبوعات را اعلام نمود. اين اصلاحات با مخالفت پاپ مواجه شد و رياست جمهورى از اجراى قوانين جديد خوددارى کرد. به اين ترتيب، يک جنگ داخلى ديگر شروع شد که مدت ۳ سال طول کشيد. در سال ۱۸۶۰ نيروهاى خوارز پيروز شدند، ليکن مکزيک عملا ورشکسته شده بود. عدم توانايى مکزيک به پرداخت قروض خارجى خود موجب مداخله مشترک کشورهاى فرانسه، اسپانيا و انگليس و سپس فرانسه به تنهايى شد.


رهبران محافظه‌کار و مذهبى مکزيک خود را به فرانسه رساندند تا ناپلئون را متقاعد سازند که در مکزيک رژيم سلطنتى برقرار کند. ناپلئون سوم نيز که در داخل فرانسه مورد انتقاد مردم و جمهورى‌خواهان بود خواست براى خود کسب اعتبارى کند، لذا تصميم گرفت در مکزيک، يک امپراتورى تحت کنترل فرانسه به وجود آورد و ماکسى ميلين برادر فرانسوا ژوزف امپراتور اتريش را به عنوان امپراتور مکزيک تعيين نمود. با اينکه قريب هزار نفر از مهاجمان در آن سوى دره در مه ۱۸۶۲ در جنگ کشته شدند در نقشه خود پيروز و امپراتورى مکزيک را به ماکسى ميلين پيشنهاد کردند. ماکسى ميلين در نظر داشت مادام که مردم مکزيک به نفع وى راى ندهند سلطنت را قبول نکند و چون خوارز به تگزاس فرار کرده بود ترتيب اين انتخابات داده شد. ماکسى ميلين با اين عقيده که مردم مکزيک از او دعوت کرده‌اند که مشکلات آنها را حل کند وارد مکزيک شد. با وجود اين او صلح و يک حکومت پايدار براى مکزيک نياورد. از طرف ديگر آمريکاى شمالى که از جنگ‌هاى داخلى خلاص شده بود فشار سياسى زيادى بر ناپلئون وارد کرد که نيروهاى فرانسوى را از مکزيک فرا خوانده و در نتيجه تخليه نيروهاى فرانسوى فقط يک نيروى کوچک بومى بدون آموزش و بدون پول در اختيار ماکسى ميلين باقى ماند. همسرش ملکه شارلوت تلاش کرد تا از پاريس و رم کمکى به دست آورد، ليکن حاصل نبخشيد. ماکسى ميلين که هنوز حاضر نبود کناره‌گيرى کند، بالاخره دستگير و کشته شد.



خوارز مجددا به قدرت بازگشت و بلافاصله اصلاحات مالى را شروع کرد. بين سال‌هاى ۱۸۷۲ تا ۱۸۷۶ که سال مرگ اوست اين مرد ساده قدم‌هاى بسيار مهمى در جهت نوسازى مکزيک برداشت و اميدهاى مورلوس را تحقق بخشيد . او کوشيد تا صنعت و حمل و نقل را توسعه دهد و آموزش عمومى را آزاد نمايد.


پورفيريو دياز نيز که مانند خوارز اصلا از بوميان سرخپوست بود از ۱۸۷۶ کنترل مکزيک را به دست گرفت و تا ۱۹۱۰ که در نتيجه انقلاب از کار برکنار شد حکومت را در دست داشت. دياز معتقد بود که براى اداره مکزيک فقط يک راه وجود دارد. از بالا به پايين. هر چند که به موجب قانون مکزيک تجديد انتخابات منع شده بود؛ ليکن پرزيدنت خيلى ساده و با لغو قانون مجددا انتخاب شد. نام او به عنوان مظهر محافظه‌کارى توام با خودنمايى و تقليد از نمونه‌هاى اروپايى در همه چيز از لباس پوشيدن تا معمارى ثبت شده است.


در دوره‌هاى ديکتاتورى بيرحمانه او، هر چند اصلاحاتى در امور مالى به عمل آورد؛ ليکن به رغم توفيقى که نصيب ملت شده بود عده زيادى از مردم به علت اينکه زمين‌هاى آنها به معدودى مالکان بزرگ و کليسا واگذار شد و به علت بدهى که به صاحبان زمين پيدا کرده بودند، عملا به صورت برده درآمدند. در زمان حکومت دياز منابع طبيعى مکزيک از طرف بيگانگان خريدارى شد و يا به ملکيت آنها درآمد. دوره حکومت دياز هر چند از نظر خارجيان ممکن است دوران صلح و سعادت تلقى شود؛ ليکن به نظر مکزيکى‌ها و مخصوصا فرانسيسکو مودرو (Francisco Modero) دوران تلاش براى آزادى ناميده مى‌شود. دوره مزبور آتش انقلاب خونين دهساله را که در نتيجه آن پس از يک قرن مکزيک دموکراتيک و مترقى به منصه ظهور رسيد روشن کرد.