حکومت چین مکزیک آفریقای جنوبی اتریش کوبا لهستان نروژ مالزی فنلاند لیبی شیلی مجارستان لائوس ایسلند الجزایر پاکستان اندونزی جمهوری چک تایلند برمه (میانمار) آرژانتین بحرین بنگلادش سنگاپور عمان فیلیپین قبرس قزاقستان قطر کره شمالی ویتنام رومانی کرواسی هلند آنگولا اوگاندا تونس جمهوری آفریقای مرکزی زامبیا بنيان نظام سياسى در چين سنتى (دوران امپراطوري) برمبناى ديوانسالارى ملى بود که ريشه در سلسله خان داشت و داراى تاريخى بيش از دو هزار ساله است. عدهاى معتقدند ديوانسالارى چين و دموکراسى يونان نمايندهٔ مهمترين و طولانىترين سنن در تاريخ سياسى بشريت هستند. ترکيبى از فنون ابتدايى و کارآيى قابل توجه، ويژگى بوروکراسى چين در اواخر دوران امپراطورى بود. حکومت چين در زمينه قوانين و مقررات استخدامي، سلسله مراتب، مقام و موقعيت، ارتقاء، مسئوليتها و انضباط کارمندان خود در آن دوران به نحوه فوقالعادهاى پيشرفته بود. ادارات و سازمانهاى دستگاه حکومتى نيز از سلسله مراتب دقيق برخوردار بودند. اما حکومت چين از چند نظر سنتى باقى مانده بود. ملاحظات براساس خانواده، دوستى ارتباطهاى فاميلى بود و فساد و سوء استفاده از موقعيت در دستگاەهاى دولتى ريشه دوانيده بود. يکى از جنبههاى نظام سياسى چين که آنرا از ديوانسالارىهاى سنتى متمايز مىساخت اهميتى بود که به اجياد و حفظ يک فلسفه سياسى رسمى بعنوان ابزار اصلى حکومت داده مىشد. کارمندان بر مبناى آن ميزان آگاهى که از دکترين سياسى رسمى داشتند، استخدام مىشدند، لذا کسانى که مايل به شرکت در رقابت براى دستيابى به مقامات عالى در سازمانهاى دولتى بودند بايد به مطالعه متون سياسى مورد نظر حکومت (انديشهٔ کنفسيوس) مىگذراندند. در چين نيز مانند ساير نظامهاى ديوانسالاري، امر حکومت تنها در اختيار امپراطورى مشاوران او بود و نه در اختيار نهادهاى مستقل و منعکس کننده ارادهٔ مردم. اعضاى طبقه حاکمه در داخل و خارج حکومت ممکن بود با تصميمات امپراطورى که آن را اشتباه و يا ناعادلانه تلقى مىکردند، مخالفت ورزند، اما اين کار به قيمت جان و يا موقعيت آنها تمام مىشد و دولت و هر نهاد ديگر که ممکن بود افزايش قدرت آن سلطهٔ انحصارى سياسى را به مخاطره اندازد، سرکوب و محدود مىساخت. اما حکومت مرکزى نتوانسته بود تا اعماق روستاها نفوذ يابد و به همين دليل، هنگامى که در اواخر دوران امپراطورى قدرت دولت مرکزى رو به ضعف نهاد، حکومتهاى محلى امکان ابراز وجود يافته و زمينه براى فروپاشى وحدت کشور و ظهور جنگاوران محلى در نيمه اول قرن بيستم فراهم گرديد. پس از پيروزى حزب کمونيست و تأسيس جمهورى خلق چين، حکومت جديد بسيارى از ساختارهاى سياسى و اقتصادى خود را طبق مدل اتحاد جماهير شوروى بنا نهاد، اما در عين حال ملهم از سنتهاى چين قديم نيز بود. نظام کمونيستى مشروعيت خود را از طريق يک ايدئولوژى رسمى (مارکسيسم ـ لنينيسم) توجيه مىکرد که مدعى ترسيم خطوط اصلى توسعه اقتصادى و سياسى کشور و ارائه معيارهاى اخلاقى بود. حکومت کمونيستى جديد با بهرهگيرى از وسائل حمل و نقل و مخابرات جديد توانست يک حکومت استبدادى را پايهگذارى نمايد. همه بخشهاى جامعه زير نفوذ و رخنه شبکهاى از سازمانهايى نظير اتحاديههاى کارگري، اتحاديههاى دانشجويي، اتحاديههاى حرفهاي، نيروى شبه نظامي، انجمن زنان و يا ترکيبى از آنها در آمدند. اين سازمانهاى تودهاى و دستگاه ديوانسالاري، تحت نظارت شبکهاى از هستهها و کميتههاى حزبى قرار داشتند که تمام تصميمات مهم در زمينههاى مختلف را اتخاذ يا تصويب مىکردند. شبکه گسترده تبليغاتى که در اوايل دهه ۱۹۵۰ به وجود آمد وظيفهٔ تبيين حکومت را به عهده گرفت. با گذشت زمان، مائو ساختار و گردش کار نظام لنينيستى را متحول نمود. بيشتر تغييراتى که مائو پديد آورد بر مبناى اعتقاد او به لزوم تداوم انقلاب در دورهاى بس طولانى و تحول انقلابى نظام اقتصادى و سياسى قرار داشت. مائو اين مبارزه را نه تنها عليه امپرياليستها در خارج و عوامل آنها در داخل و نه تنها عليه طبقات استثمارگر گذشته که در دوره انقلاب از آنها سلب مالکيت شده بود، بلکه عليه کارگران و کشاورزان و حتى رهبران حزب کمونيست نيز به عمل آورد. در نظر مائو خودپرستى بزرگترين تهديد عليه کمونيسم بود که در هر فرد از هر طبقهٔ اجتماعى نهفته است. مائو به اين نتيجه رسيد که بسيارى از رهبران حزب، روشنفکران وحتى کارگران وکشاورزان حاضر به قبول ميزانى از نابرابرى اقتصادى و نخبهگرايى سياسى هستند و حتى از ان استقبال مىکنند. تمايل مائو به مبارزه مداوم عليه انحراف از ايدئولوژي، جلوههاى متعدد داشت. مائوئيسم به ويژه در مقايسه با استالينيسم در ساخت نظام سياسى و استخدام کارمند براى ان قويّاً از تعهد کمونيستي در برابر تخّصص حمايت مىکرد و تعهد سياسى را بر تونايى فنى ترجيح مىداد. انتقال قدرت روندى که استالين آن را از طريق تصفيههاى عظيم به انجام رساند، هيگاه در چين دوران مائو روى نداد، بلکه مائو در انتخاب افراد براى عضويت در حزب کمونيست بر ريشه طبقاتى و تعهد سياسى آنها تأکيد داشت، مائو در دوران انقلاب فرهنگى بلند پايگاه کشور را مورد انقاد قرارداد و خواست مانند استالين در دهه ۱۹۳۰، افراد جوانترى را بر سرکار آورد، اما کسانى که از انقلاب فرهنگى بهرهبردند فعالان سياسى بودند و نه متخصصّان و روشنفکران. لذا حزب کمونيست در آن زماين سلطه قابل توجهى بدست آورد، مسئوليتهاى ادارى را که در اوائل دهه ۱۹۵۰ در اختيار دولت وبد به خود اختصاص داد. علاوه بر اين، مائو معتقد بود حفظ و حتى افزايش نقش ايدئولوژى و جاذبه رهبرى در زندگى سياسى چين براى بسيج تودهها و حفظ حمايت از مبارزه مداوم عله تجديد نظر طلبى و سرمايهداري، امرى بسيار حياتى است. بنابر اين، مائو از اواسط دهه ۱۹۵۰ تا پايان حيات خد در سال ۱۹۷۶، تلاش نمود به ايدئولوژى نقشى محورى ببخشد. او و مشاورانش تئورى تدام انقلاب تحت رهبرى ديکتاتورى پرولتاريا را مطرح ساختند تا بتوانند مبارزه گسترده عليه دشمنان طبقاتي در حزب را تداوم بخشند. در سالهاى آخر عمر مائو بحث و رفتار سياسى بطور روز افزون دچار خشک انديشى گرديد. جهت تصميم درباره هر موضوع صرفنظر از ميزان تخصصّى بودن بايستى به نوشتههاى مائو مراجعه مىشد و بحثهاى سياسى محدود به چهار چوب همين نوشتهها بود. در اين دوره براى افزايش مشروعيت نظام، شخصيت پرستى مائو تشديد يافت و از او به عنوان بزرگترين مارکسيست ـ لنينيست عصر حاضر و بزرگترين نابغه تاريخ بشريت و آموزگار بزرگ و غيره ياد مىشد. بنابراين مائو در سير عادى نظام سياس چن وقفه پديد آورد و پيشرفت به سوى عملگرايي، کاهش کنترل استبداد همه گير و ظهور نخبگان بهتر آموزش يافتهتر را دچار تأخير ساخت. کارنامهٔ مائو ترکيبى بود از دستاوردهاى عظيم و لطمات عظيم، بنابر اين حکومت چين در هنگام درگذشت او، ضمن برخوردار بودن از نتايج پبيروزىهايى که چهر کشور را از سال ۱۹۴۹ به بعد بکلى تغيير داده بود، با مشکلات جدى اقتصادى و سياسى که خطر بزرگى براى ثبات نظام به شمار مىآيد. نيز روبرو بود. حکومت چين از اوايل سال ۱۹۷۹، بدنبال پيروزى دنگ شيائو پين بر رقيبان ديگر، تحت تأثير وى قرار گرفته است. در اين دوره بين دو جناح ميانهرو تندرو راجع به چگونگى انجام اصلاحات و شتاب آن اختلافنظر وجود داشت، اما در مورد لزوم اصلاحات، هيچگونه اختلاف نظرى وجود نداشته است. در ين مدت تلاش شده تا از شدت و قدرت حکومت فردى کاسته شود. وظايف حزب و دولت مشخص و تا حد معينّى مجزّا گرديده، نقش مردم در گردش امور کشور افزايش يابد و چهر مردمىترى به نظام داده شود. همانگونه که قضاوت راجع به عملکردهاى حکومت در چين، در فاصله سالهاى ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ بدون ارزيابى شخصيت و سياست مائو امکان ندارد، اظهار نظر دربارهٔ دورهٔ اصلاحات هم بدون درنظر گرفتن نقش دنگ شيائو پينگ ممکن نيست. نقش دنگ در سياست و حکومت چين نز مانند مائو، تعيين کننده بود با اين تفاوت که دنگ تلاش مىکرد بين دو جناح در نهضت اصلاحات يعنى ميانهروها و تندروها توازنى به وجود آورد. يکى از اهداف دنگ اين بود که نوعى اجماع را، بويژه در سطح بالاى رهبرى حفظ نمايد. بدين منظور او نه تنها در هنگام لزوم، توصيه دولتمردان سالمند و ميانهرو براى تشديد کنترل بر دستگاه حکومت و تعويق برخى از برنامههاى اصلاحات را پذيرفته، بلکه در مواقع بحراني، خود را در رأس اقدامات مذکور قرار داده است. همچنانکه در کنار گذاردن خويائو يانگ (در سال ۱۹۷۸) و جائوزه يانگ (در سال ۱۹۸۹) دو دبيرکل پيشين حزب کمونيست ترديدى به خودراه نداد. ويژگى ديگر حکومت در دوران دنگ شيائوپينگ، ناشکيبايى آن در برابر مخالفان و انتقاد کنندگان از اصول نظام سياسى بودن است. بهرحال، ويژگىهاى حکومت چين در دورهٔ رهبرى دنگشيائوپينگ را مىتواند بطور خلاصه چنين توصيف کرد: مداخله خودسرانه حزب و دولت در زندگى خصوصى مردم کمتر شده است. نظام حقوقى که ضامن برخى از حقوق اساسى مردم مىباشد به وجود آمده است. براى مردم عادى و خارج از دستگاه حکومت، امکان بيشترى براى اظهار نظر راجعه به مسائل سياسى پديد آمده است. لحن بحثهاى رسمى سياسى کمتر از گذشته مبتنى بر جاذبه رهبرى و کيش پرستش شخصيت و ايدئولوژى سوسياليستى در مفهوم افراطى آنست. در عين حال، اصلاحات سياسى در دورهٔ بعد از مائو تغيير اساسى در برخى از جنبههاى اصلى لنينيستى نظام سياسى به وجود نياورده است. هنوز سياست در ين کشور چه از لحاظ سازمانى و يا عقيدتي، بسوى کثرتگرايى تغيير جهت نيافته و با اينکه ممکن است حزب کمونيست در تعيين سياست کشور با تعداد بيشترى از مردم و نهادها تبادل نظر نمايد، هنوز به هيچ وجه اجازهٔ فعاليت به احزاب مستقل سياسي، رسانههاى گروهى خودگردان و اتحاديهها و انجمنهاى حرفهاى و اجتماعى مستقل را نمىدهد و رقابت بر سرقدرت سياسى ر امکان پذير نمىسازد. اگرچه حزب کمونيست نظارت بر بخشهاى بزرگى از جامعه را کاهش داده، اما هنوز حق مداخله خود در هيچيک از زمينههاى اصلى زندگى مردم را نفى نکرده است. دولت قوانين دادرسى جزايى تازهاى را وضع نموده، اما اين به معناى ايجاد آيينهاى قانون معتبرى که ردم را در برابر کاربرد خودسرانه قوانين محافظت نمايد، نيست. بنابراين حکومت در دورهٔ بعد از مائو را مىتواند يک نظام آمرانه مشورتي خواند که با استبداد همهگير گذشته متفاوت است، اما يک نظام سياسى مبتنى بر کثرتگرايى واقعى و يا حتى نيمه دموکراتيک هم به حساب نمىآيد. علت اصلى اتخاذ سياست مذکور آنست که حزب کمونيست چين و رهبران و بلند پايگان حکومت مىدانند خطر آزادسازى سياسى براى نظام موجود بيش از آزاسازى اقتصادى است و پديد آمدن يک نظام چند حزبى واقعى و ظهور رسانههاى گروهى آزاد و ايجاد دستگاه قضايى مستقل و برپايى انتخابات به معناى دقيق کلمه، باعث به وجود آمدن نهادهاى سياسى قدرتمند و خارج از کنترل حزب کمونيست خواهد شد که مخاطره بزرگى براى ادامه رهبرى آن فراهم خواهد ساخت. آنچه مسلم است همانظور که در تظاهرات دانشجويى در اواخر سال ۱۹۸۶ و اوايل سال ۱۹۸۹نشان داده شد، فشار عمومى براى آزادىخواهي، و تلاش حزب کمونيست براى حفظ انحصارى قدرت، از جنبههاى مهم حکومت در چين در سالهاى آينده خواهد بود. چاپ دانلود صفحه افزودن به علاقمندیها