روانشناسى پويا (Dynamic Psycholgy) خود رشته‌اى است، رشتهٔ روانشناسى انگيزشي. به اين رشته گرايش و علاقه وجود دارد. به‌علاوه، نهضتى است براى آن دسته از روانشناسانى که از توصيف هوشيارى و رفتار مأيوس شده‌اند و در جستجوى روانشناسى قانع‌کننده‌ترى هستند که به زعم آنان، ”طبيعت بشر“ (Human Nature) را نشان مى‌دهد. روانشناسى طبيعت بشر، روانشناسى انگيزشى است، زيرا پيش‌بينى و کنترل رفتار، مهمترين واقعيتى است که دربارهٔ انسان به‌عنوان موجودى زنده، انتخاب‌کننده و سازگار وجود دارد. بنابراين، روانشناسى پويا يک مکتب نيست. رهبر و مؤسسى ندارد. روانشناسان پويا دوست ندارند نشانهٔ حزبى به سينه بچسبانند، نظير کارى که رفتارگرايان مى‌کنند. بيشتر روانشناسانى که براى روانشناسى پويا تبليغ مى‌کنند، تنها به موضوع انگيزه علاقه‌مند نيستند، بلکه سعى بر اين دارند که روانشناسى را گسترش دهند، به‌ شکلى که شامل رشته و قلمروئى شود که به اعتقاد آنان، مورد غفلت و بى‌اعتنائى قرار گرفته است.


از سوى ديگر، روانشناسى پويا، در حالى‌که خود يک مکتب نيست، ولى دربرگيرندهٔ تعدادى از مکاتب مى‌شود.


روانشناسى روانکاوان، يک روانشناسى پويا است - مکتبى که مؤسسسي، رهبراني، نشانهٔ حزبي، زبان مخصوص، تعصب عقيدتى و محدوده‌هائى که گروه درون‌مرزى جديدى را در برابر گروه‌هاس سنتى گذشته قرار مى‌دهد دارد. روانشناسى پويا شامل روانشناسى غائى‌گرا (Purposive Psycholgy) مى‌شود. روانشناسى غايتى (Hormic Psychology) مک‌دوگال و رفتارگرائى غايتى تولمن نيز از آن جمله مى‌باشد. مک‌دوگال دوست داشت صاحب مکتبى باشد. تولمن چنين مکتبى را دارد. البته مکتب پويا شامل روانشناسانى مانند وودورت و لوين و سيستم تفکراتى که در دانشگاه ئيل در سال‌هاى ۱۹۳۰ پيدا شد نيز مى‌شود، فعاليت‌هاى مورى از کلينيک روانشناسى هاروارد، مور (T.V.Moore) و مک‌کردى (J.T. McCurdy) که تحت اين عنوان، روانکاوى را مورد بحث قرار دادند و بسيارى ديگر از روانشناسانى که علاقه‌مند به مسائل شخصيت و انگيزش بودند. وودورت طالب مکتب نبود. لوين طرفداران بسيار مشتاقى داشت و نيز تعدادى از افراد مسن‌تر که تحت تأثير او بودند. براى مدتى در گروه ئيل به آن اندازه توافق وجود داشت که آن را به يک مکتب، نزديک کرده بود. مورى که روحى ناآرام داشت، تحت تأثير سنت‌ها نبود و آمادهٔ شناخت طبيعت بشر بود، ”کلينيک“ خود را آنقدر باز نگه داشت تا ۲۸ عضو آن، کتاب ”جستجوهائى در شخصيت“ (Explorations In Personality) را نگاشتند. به‌نظر مى‌رسد که روانشناسى پويا، بيش از ساير روانشناسى‌ها با شرايط و اوضاع و احوال کليساى کاتوليک تطابق داشته باشد، زيرا آن کليسا با تأکيد بر مسئوليت انسان، توجه خاصى به انگيزه‌هاى بشر مى‌نمايد. در مجموع، روانشناسى پويا قلمرو گسترده‌اى دارد، گرچه تنها در سه دههٔ اخير بوده که موضوع آن تحت عنوان خاصى مشخص شده و از روش‌هاى خاص و متداول آزمايشگاهى استفاده نموده که سزاوار عرضه شدن در کتاب حاضر باشد.


البته منبع اصلى روانشناسى پويا، فرويد است. کسانى که انکار مى‌کنند فرويد بزرگترين شخصيت روانشناسى است، معمولاً افرادى هستند که فرويد را خارج از قلمرو روانشناسى قرار مى‌دادند، اين بود که وى توجه به انگيزه‌ها داشت، واژه‌هاى مخصوصى به‌کار مى‌برد، و روانشناسى سنتى را که بى‌اعتنائى نسبت به انگيزه‌ها نشان مى‌داد، مورد بى‌مهرى قرار مى‌داد. اسلاف فرويد اغلب در قلمرو آسيب‌شناسى روانى بودند و بيشتر در راهى مى‌رفتند که دانشمندان فرانسوى مانند مسمر (Mesmer)، ليبو (Li?beault)، شارکو (Charcot)، برنهايم (Bernheim) و ژانه (Janet) که معاصر فرويد و از جهتى جانشين شارکو بودند رفته بود. ما در اينجا نخست به اين خط تکامل توجه خواهيم کرد.


در اين راستا خط‌هاى کم‌اهميت‌تر ولى قابل توجه از روانشناسى عملکردى (Activity Psychology) نشأت مى‌گيرند - از کسانى مانند لايپنيتز، هربارت، برنتانو و جيمز وارد بعضى از نظريات اوليهٔ فرويد شباهت با نظريات هربارت دارد. امکان دارد او مستقيماً تحت تأثير برنتانو بوده، وارد از برنتانو و مک‌دوگال از وارد و البته از فرويد متأثر شدند. فرضيهٔ انگاره‌هاى فعال يا انگيزه‌ها اساس مفهوم تعارض و درنتيجه اساس مکانيسم‌هاى روان‌شناختى انگيزه است که دربرگيرندهٔ يک موضوع اساسى در روانشناسى پويا است.


سلف ديگر روانشناسى پويا، لذت‌گرائى (Hedonism) است، دکترينى انگيزشى که نزديک به ارتباط‌گرائى است. تکامل اين خط از هابز شروع و به لاک و هارتلى و جرمى بنتهام (Jeremy Bentham) مى‌رسد که مؤسس مکتب سودمندى (Uilitarianism) بود و بر جيمز ميل و جان استوارت ميل نفوذ داشت. اصل لذت (Pleasure Principle) فرويد از لذت‌گرائى سودمندگرايان نشأت مى‌گيرد که در قرن نوزدهم نظريهٔ عاميانه و متداول شده بود. قرن بيستم نيز تأکيدى داشته بر آنچه لذت‌گرائى روان‌شناختى ناميده شده است، فرضيه‌اى که ساده‌ترين شکل آن، قانون تأثير (Law Of Affect) تورندايک است - اين فرضيه که لذت، بازگشت خود را تضمين مى‌کند، با تقويت يادگيرى اعمالى که منجر به ايجاد آن شده‌اند.