ساده‌ترين سؤال راجع به علم روانشناسى اين است که آيا روانشناسى با داده‌هاى مربوط به هوشيارى يا رفتار يا هر دو مرتبط است؟


خط مهم روش روانشناسى از لاک گرفته تا برکلي، وونت، تيچنر و حتى برنتانو و کالپى هميشه اين بوده که روانشناسى علم مطالعهٔ هوشيارى است، حتى اگر نام پرطمطراق ”روانشناسى فيزيولوژيک“ را به آن بدهيم و کوشش کنيم که جريان‌هاى عصبى را که زيربناى هر پديده هوشيارى است، روشن نمائيم؛ اما داده‌هاى ديگرى نيز دربارهٔ موجود زنده وجود دارد. داده‌هائى که تقريباً همواره مورد توجه پژوهشگران مسئله هوشيارى بوده است. اينها داده‌هاى رفتار است. براى مثال دکارت معتقد بود که اعمال حيوانات ناهشيارانه است و بسيارى ديگر نيز از آن زمان، طرفدار همين نظريه بوده‌اند. مع‌هذا رفتار حيوانات هميشه مورد توجه روانشناسان بوده، زيرا بسيارى از اين رفتارها هوشمندانه و با هدف است، گرچه ناخودآگاه انجام مى‌شود، ولى بسيارى از ويژگى‌هاى هوشيارى را دارد. تنها تعداد معدودى از روانشناسان مانند دکارت بر اين باور بوده‌اند که حيوانات فاقد هوشيارى هستند يا مانند لامترى (La. Mettre) اعتقاد داشتند که رفتار انسان نيز همانند رفتار حيوانات خود به‌خودى و ناهشيارانه است. تعداد بسيارى از روانشناسان عقيده داشتند که مطالعهٔ مستقيم هوشياري، سودمند نيست و داده‌هاى بهترى را مى‌توان از طريق مطالعه رفتار، به‌دست آورد.


مکتب روسى سِکنِف (سنچنف)، بکتريف، پاولف، و روانشناسان رفتارگراى آمريکائى مانند واتسن، ويس (Weiss)، هُلت (Holt)، و افرادى که پس از آنها آمدند، از اين ديدگاه، حمايت کردند. تعداد بيشترى از روانشناسان معتقد بودند بايد از هر دو نوع روش و داده‌هاى آنها استفاده کرد. يعنى از داده‌هاى هوشيارى زمانى که داده‌هاى رفتارى کافى نيست، و از رفتار هنگامى که داده‌هاى هوشيارى کفايت نمى‌کند. به‌نظر مى‌رسد که هيچ‌يک از دو روش، يعنى گزارش کلامى که درون‌نگرى هوشيارى است يا مشاهدهٔ رفتار غيرکلامي، به تنهائى کافى نباشد. شما قادر هستيد قوانين بينائى رنگ را به سادگى با فردى که کوررنگى نداشته، زبان شما را بفهمد و با هوش و صادق باشد، آزمايش نمائيد. او ”ضمير هوشيار خود را“ براى شما توصيف خواهد کرد، بدين معنا که هرچه را ديده است، بيان مى‌کند. يک حيوان هم قادر است به شما دربارهٔ آنچه که ديده است صحبت کند، اما شما بايد قبل از اينکه او گزارشى ارائه دهد، با او به‌وسيله زبانى که براساس پاسخ‌هاى شرطى باشد، به تفاهم رسيده باشيد. همين روش را مى‌توان در مورد يک فرد بزرگسال نيز به‌کار برد، البته آن را اغلب با کودکان، بيماران رواني، بوميان بى‌سواد و دروغگويان به‌کار مى‌برند؛ اما کاربرد آن بسيار وقت‌گير و دشوار است. از سوى ديگر، مشاهده شده است که کاربرد روش درون‌نگرى در ارتباط با سنجش انگيزه‌ها در موارد زيادى حتى با افراد سالم، تحصيل‌کرده، باهوش و صادق نيز موفقيت‌آميز نبوده است. يعنى مواردى پيش مى‌آيد که شخص مورد آزمايش قادر به گزارش صحيح دربارهٔ انگيزه‌هاى درونى خود نبوده و بايد يا نسبت به ماهيت آنها بى‌اطلاع ماند يا مانند روانکاوان و روانشناسان باليني، استنباط‌ها و تفسيرهائى راجع به ماهيت آنها ارائه داد. البته عملاً در عصر روانشناسى عملي، اکثر روانشناسان از کليهٔ روش‌ها بهره مى‌گيرند - درون‌نگري، کلامي، رفتارى - و غالباً به اپيستومولوژى توجهى ندارند. اما روانشناسى فقط در سال‌هاى اخير به اين مرحله رسيده است.


دليل اينکه اين موضوع آنطور که به‌نظر مى‌رسد، ساده نيست، اين است که روابطى بين هوشيارى و رفتار وجود دارد که در صورت کافى بودن اطلاعات، مى‌توان داده‌هاى هوشيارى را به داده‌هاى رفتارى تبديل کرد. کاربرد روش درون‌نگرى مستلزم گزارش کلامى است، در عين حال، گزارش کلامى يک ”رفتار“ (Behavior) مى‌باشد. هوشيارى که فرد دارد، آن چيزى است که خود دارا بودن آن را توصيف مى‌کند، و توصيف نمودن هم در واقع، نوعى ‌‌”رفتار“ کردن است. هر آزمايشگرى که بداند در آزمايش درون‌نگرى که انجام داده چه گذشته، قادر است داده‌هاى هوشيارى را به داده‌هاى رفتارى تبديل کند؛ روشى که تقليل يا تبديل عملياتى (Operational) يا آزمايشگاهى ناميده‌اند، زيرا به‌جاى استنباط دربارهٔ موضوع مورد مشاهده، خود روش عملى مشاهده را جايگزين مى‌کند. اگر اين منطق و استدلال، يک قرن بيشتر مورد استفاده قرار مى‌گرفت، احتمالاً مانع بسيارى بحث و صحبت‌هاى بيهوده مى‌شد.


شکى نيست که در حال حاضر، موضوع هوشيارى در روانشناسي، رواجى ندارد و جاى خود را به مسائل رفتارى داده است. ولى تغيير آهسته بوده زيرا که اجتناب‌ناپذير نيست. به‌علاوه، امکان دارد اگر بخواهيم جريان قضايا را معکوس کنيم، بدين معنا که رفتار را به‌صورت هوشيارى يا معادل آن يعنى ناخودآگاه انتقال دهيم، هنگامى که حيوان مى‌آموزد از شوک الکتريکى دورى گزيند، او زبان تازه يافته پاسخ شرطى را (البته نه به شکل عمده) به شما ارائه مى‌دهد. او از اين زبان استفاده مى‌کند که به شما بگويد شوک الکتريکى را دوست ندارد و مى‌داند به او شوک داده خواهد شد و بالاخره مى‌داند چگونه از آن دورى کند. حرکات او، زبان يک‌طرفه است. کلمات او تميزى است که بين محرک‌ها مى‌دهد.