روانشناسان برای تبیین این‌گونه واکنش‌ها و واکنش‌هائی که در روبه‌رو شدن با شکل‌های دیگر فشار روانی ابراز می‌شود مفهوم اضطراب را به میان آورده‌اند. فرض بر این است که هر موقعیتی که بهزیستی جاندار را به خطر می‌اندازد حالت اضطراب به‌وجود می‌آورد. تعارض‌ها و گونه‌های دیگر ناکامی یکی از خاستگاه‌های اضطراب هستند. همچنین خطر آسیب بدنی، به خطر افتادن عزت نفس، و وارد آمدن فشار برای انجام کارهائی فراتر از توانمندی‌های آدمی، در وی اضطراب ایجاد می‌کنند. منظور از اضطراب، هیجان ناخوشایندی است که با اصطلاحاتی مانند ”نگرانی“ ”دلشوره“ ”وحشت“ و ”ترس“ بیان می‌شود و همهٔ ما آدمیان درجاتی از آن را گاه گاه تجربه می‌کنیم. از آنجا که دربارهٔ تعریف دقیق‌تر اضطراب همرائی وجود ندارد بنابراین در اینجا کوششی برای ارائه آن نمی‌کنیم.


فروید از نخستین کسانی بود که اضطراب را دارای اهمیت فراوانی شمردند. وی بیان اضطراب عینی و اضطراب روان‌رنجور تمایزی قائل شد، به این ترتیب که اولی را پاسخی واقع‌بینانه در برابر خطری برونی و همسان با ترس و دومی را اضطرابی که ریشه در یک تعارض ناهشیار درونی دارد محسوب کرد. در اضطراب روان‌رنجور چون تعارض خود یک امر ناهشیار است بنابراین آدمی سبب اضطرابش را نمی‌داند. هنوز بسیاری از روانشناسان تمایز بین ترس و اضطراب را معتبر می‌شمرند. در عین حال، چون خواه بر پایهٔ پاسخ‌های فیزیولوژیائی و خواه توصیف‌هائی که آدمی از احساساتش به‌دست می‌دهد، هنوز نمی‌توان بین این دو هیجان تمایز قائل شد، ما این دو اصطلاح را مترادف می‌شماریم. از آنجا که اضطراب به درجات گوناگونی، از دلشورهٔ خفیف گرفته تا وحشت روی می‌دهد، بنابراین آگاهی آدمی نسبت به سبب ناراحتی خویش نیز احتمالاً درجات گوناگونی دارد. اگرچه کسانی که دچار تعارض‌های درونی هستند نمی‌توانند به‌ روشنی همهٔ عوامل اضطراب خود را مشخص کنند لیکن غالباً تصوراتی دربارهٔ علت آن برای خود دارند.

نظریه‌های اضطراب

اضطراب به‌عنوان یک تعارض ناهشیار

فروید اضطراب روان‌رنجور را نتیجهٔ یک تعارض ناهشیار می‌دانست که بین تکانه‌های نهاد (id ـ عمدتاً تکانه‌های جنسی و پرخاشگری) و محدودیت‌هائی که خود (eg) و فراخود (superego) اعمال می‌کنند، ایجاد می‌شود. از آنجا که بسیاری از تکانه‌های نهاد با ارزش‌های اجتماعی یا شخصی در تضاد هستند، آدمی را دستخوش تهدید می‌کنند. دختر جوانی ممکن است احساسات بسیار خصمانه‌ای که نسبت به مادرش دارد به هشیاری خود راه ندهد چون این احساسات با اعتقادش به اینکه فرزند باید پدر و مادرش را دوست داشته باشد در تعارض است. هر گاه این دختر احساسات حقیقی خود اذعان کند، در آن صورت خودپنداره‌اش (self - conept) را به‌عنوان ”دختری مهربان“ مخدوش کرده و با خطر از دست دادن محبت و حمایت مادر روبه‌رو می‌شود. هر بار که وی نسبت به مادرش احساس خشم می‌کند، اضطرابی در او به‌وجود می‌آید که خود هشداری است برای خطری که در پیش است. در این هنگام وی برای راندن تکانه‌های اضطراب‌زا از بخش هشیار ذهن خود به تدابیر دفاعی دست می‌زند.

اضطراب به‌عنوان پاسخ آموخته‌شده

در نظریهٔ یادگیری اجتماعی به‌جای تعارض‌های درونی، شیوه‌هائی در مدار توجه قرار می‌گیرد که طی آن، اضطراب از راه یادگیری با برخی موقعیت‌ها مرتبط می‌شود. دختر بچه‌ای که والدینش او را به‌‌خاطر عصیان در برابر خواسته‌هایشان و پافشاری بر خواست‌های خودش تنبیه کرده‌اند، سرانجام یاد می‌گیرد که درد تنبیه را به رفتار ابراز وجود پیوند دهد. از این راه بعدها هر بار که دختر به فکر ابراز وجود و ایستادگی در برابر والدین خود می‌افتد، مضطرب می‌شود.


گاه ترس‌هائی که در دوران کودکی یاد گرفته شده به دشواری خاموش می‌شود. برای نمونه، هر گاه نخستین واکنش کودک به‌صورت کناره‌گیری یا فرار از موقعیت اضطراب‌زا باشد در آن صورت ممکن است کودک نتواند دریابد که چه وقت آن موقعیت خالی از خطر است. دختر بچه‌ای که به‌خاطر ابراز وجود تنبیه شده ممکن است هیچ‌گاه یاد نگیرد که ابراز خواست‌ها در برخی موقعیت‌ها کاری درست و پاداش یابنده است.


پژوهش‌هائی که با حیوان‌ها شده نشان می‌دهد که خاموش شدن پاسخ‌های اجتنابی تا چه اندازه می‌تواند دشوار باشد. حیوانی که یاد گرفته برای اجتناب از ضربهٔ برقی در جعبهٔ دوسره از روی مانعی بپرد ممکن است یاد بگیرد که با دریافت نشانهٔ هشدار همواره از روی مانع بپرد اگرچه به جز در چند کوشش نخست، در همهٔ کوشش‌های بعدی به دنبال هشدار، ضربه‌ای در کار نباشد. این حیوان حتی یک بار هم فرصت یادگیری این نکته را به خود نمی‌دهد که ضربهٔ برقی قطع شده است.


کودکی نیز که یک بار برخورد ناراحت‌کننده‌ای با یک سگ داشته و پس از آن با دیدن هر سگ دیگری راه فرار در پیش می‌گیرد به همین ترتیب فرصتی پیدا نمی‌کند تا دریابد که بیشتر سگ‌ها رفتار دوستانه‌ای دارند. نکته اینجا است که چون فرار از سگ یک رفتار تقویت‌کننده است (چون پاسخی است که ترس را کم می‌کند) بنابراین این کودک به این رفتار ادامه خواهد داد. یک بزرگسال نیز ممکن است از موقعیت‌هائی که در دوران کودکی برایش اضطراب‌زا بوده‌اند همچنان اجتناب کند، زیرا هیچ‌گاه به ارزیابی دوبارهٔ تهدید مزبور نمی‌پردازد یا در پی راه و روشی برای کنار آمدن با آن نمی‌رود.

اضطراب در معنای نداشتن کنترل

در سومین دیدگاه گفته می‌شود هنگامی احساس اضطراب دست می‌دهد که آدمی با موقعیتی روبه‌رو شود که کنترلی بر آن ندارد. ممکن است با موقعیت تازه‌ای روبه‌رو گردیم و مجبور شویم آن را با دیدی که از دنیا و خودمان داریم در هم آمیخته و سازمان بدهیم. یا چنانکه در مورد بسیاری از تجربه‌های ما پیش می‌آید، ممکن است در موقعیت مبهمی قرار گیریم و مجبور شویم آن را در تصویری که از جهان داریم بگنجانیم. در غالب نظریه‌های اضطراب، کنترل‌ناپذیر بودن آنچه روی می‌دهد و احساس درماندگی در برابر آن، هسته و مدار نظریه است. مثلاً طبق نظریهٔ روانکاوی، اضطراب هنگامی ایجاد می‌شود که ”تکانه‌های کنترل‌ناپذیری خود را به خطر می‌اندازند. مطابق نظریهٔ یادگیری اجتماعی، هنگامی آدمیان مضطرب می‌شوند که با محرک دردآوری روبه‌رو می‌شوند که فقط از راه اجتناب می‌توان آن را کنترل کرد. درجه و شدت اضطرابی که در موقعیت‌های فشارزا احساس می‌شود تا حدود زیادی بستگی به این دارد که در نظر شخص، آن موقعیت تا چه مایه در کنترل و اختیار وی است.

کنار آمدن با اضطراب

از آنجا که اضطراب، هیجان بسیار ناگواری است نمی‌توان آن را مدت درازی تحمل کرد. در این موارد سخت تمایل داریم کاری کنیم که ناراحتی تخفیف پیدا کند. در هر آدمی در طول زندگی روش‌های گوناگونی برای کنار آمدن با موقعیت‌های اضطراب‌زا و احساس اضطراب، تکوین می‌یابد. برای کنار آمدن با اضطراب دو خط‌مشی اصلی وجود دارد. در یکی از آنها خود مسئله در مدار توجه قرار می‌گیرد: شخص موقعیت اضطراب‌زا را ارزیابی می‌کند و سپس دست به‌کاری می‌زند تا آن موقعیت را تغییر دهد یا از آن اجتناب نماید. در خط‌مشی دیگر، خود هیجان در مدار توجه قرار می‌گیرد: شخص به‌جای درگیری مستقیم با مسئله‌ای که اضطراب‌زا است می‌کوشد تا از راه‌های گوناگون از احساس اضطراب خود بکاهد.


فرض کنید استاد یک درس به شما خبر می‌دهد که در آن درس وضعی دارید که به احتمال زیاد نمره‌ٔ ردی خواهید گرفت و همین امر مانع از فارغ‌التحصیل شدن شما خواهد شد. حال از سوئی می‌توانید با مشورت استاد، برنامه‌ای تنظیم کنید که تکالیف آن درس را به موقع انجام دهید و بعد هم این برنامه را به اجراء درمی‌آورید؛ یا ممکن است فکر کنید در فرصت کوتاهی که باقی مانده توان آن را ندارید که تکالیف لازم را انجام برسانید و بهتر است دوباره برای آن درس در نیم‌سال تابستانی ثبت‌نام کنید. این هر دو کار تدبیری است برای کنار آمدن با خود آن مسئله.


از سوی دیگر می‌توانید اضطراب حاصل از آن هشدار را با بی‌اعتنائی به امکان مردود شدن در آن درس، یا با متقاعد ساختن خودتان نسبت به بی‌معنی بودن درجهٔ دانشگاهی، و یا با توسل به الکل، داوری آرام‌بخش، ماری‌جوانا یا مخدرهای دیگر، کاهش دهید.


هر آدمی برای رویاروئی با موقعیت‌های فشارزا راه و روشی خاص خود دارد که در هر حال آمیزه‌ای است از دو خط‌مشی هیجان ـ مدار و مسئله ـ مدار. در غالب موارد خط‌مشی مسئله ـ مدار، گرایش سالم‌تری است، اما این هم هست که برای هر مسئله‌ای راه‌حل سهل و ساده‌ای وجود ندارد. آدمیان در مواردی مانند بیماری وخیم یک فرد محبوب یا وابستگی یک والد پیر، ممکن است در عین کوشش برای حل مسئله، به دفاع از خویش در برابر اضطراب هم نیاز داشته باشند.