الگوى راهنمايى به عنوان مجموعهٔ خدمات (Guidance as a Constellation of Services)

الگوى راهنمايى به عنوان مجموعهٔ خدمات که رايج‌ترين شکل راهنمايى در مدارس آمريکا است، در سال ۱۹۶۲ ميلادى توسط هويت (Hoyt) به منظور حفظ وضع موجود و ايستادگى در برابر تغيير و وظايف مشاوران و معلمان، که از طرف مسؤولان پيشنهاد شده بود، به‌وجود آمد. پيشنهاد اين بود که مشاوران بايد بيشتر به مشاوره بپردازند، کلمهٔ راهنمايى حذف شود، کارورزى مشاوره براى مشاور شدن اجبارى باشد، نقش و وظايف مشاوران دقيقاً تعيين گردد، و گذراندن دورهٔ تربيت معلم و داشتن سوابق تدريس، تنها پيش نياز مشاور شدن محسوب نشود. هويت ضمن مخالفت با پيشنهادات فوق، اعتقاد داشت که کلمهٔ راهنمايى بايد هم‌چنان باقى بماند. زيرا همهٔ مسؤولان و کارکنان مدرسه - و نه فقط مشاوران مدرسه - وظيفهٔ راهنمايى را بر عهده دارند و مسؤوليت اصلى - و نه انحصارى - برنامهٔ راهنمايى با مشاور است، و مشاور بايد با معلم همکارى نزديکى داشته باشد.


به نظر هويت، مشاوران زمانى در کارشان موفق خواهند بود که اهداف آنان با هدف‌هاى آموزش و پرورش هماهنگ و متحد باشد. بدين‌ لحاظ مشاوران بايد خود را مربى بدانند و چه بهتر که گواهى‌نامهٔ تدريس نيز داشته باشند تا مورد قبول معلمان و مديران قرار گيرند. به اعتقاد او مشاوران مدرسه بايد فعاليت‌هاى خود را بر سه مورد متمرکز سازند:


۱. تخصيص نيمى از وقت خود به برقرارى ارتباط مستقيم با دانش‌آموزان،


۲. صرف يک سوم وقت به برقرارى رابطه با کسانى که به نوعى در انجام جريان پيچيدهٔ راهنمايى نقشى دارند،


۳. يک ششم وقت خود را صرف جمع‌آوري، بررسي، تعبير و تفسير اطلاعاتى کنند که براى راهنمايى دانش‌آموز ضرورت دارد. از اين ديدگاه، مشاور مدرسه بايد معلومات و مهارت‌هاى زير را حائز باشد:


آگاهى از روش‌هاى ارزيابى رفتار و شناخت اختلالات رفتاري، اطلاعات تحصيلى و شغلي، فنون و روش‌هاى مشاوره، اطلاع از نحوهٔ ارجاع مراجعان نيازمند نزد مؤسسات و افراد متعدد براى دريافت کمک، روش‌هاى راهنمايى گروهي، اطلاع از روش‌هاى بررسى و انجام تحقيقات محلى براى شناخت نيازهاى دانش‌آموزان و آگاهى از امکانات موجود به‌ منظور کمک به مراجعان.


اين الگو، مسؤوليت تأمين بهداشت روانى دانش‌آموزان را صرفاً وظيفهٔ مشاور نمى‌داند، بلکه تمام کسانى را که در مدرسه کار مى‌کنند عهده‌دار انجام اين وظيفه مى‌پندارد. هم‌چنين روابط يارى دهنده به مشاور محدود نمى‌شود. اين الگو گرچه توسط معلمان و مديران به سادگى درک و پذيرفته مى‌شود، در عين حال اشکالاتى نيز دارد. يکى آنکه اکثر مردم چنين مى‌انگارند که راهنمايى به معنى دادن پند و اندرز و کنترل اعمال آنان است. ديگر آنکه ارزيابى نتايج کار - در صورتى که اهداف مشاوره با هدف‌هاى آموزش و پرورش يکسان تلقى شود - بسيار مشکل است. سوم آنکه به مشاوره اهميت چندانى داده نمى‌شود. و در عوض، اجراى آزمون‌ها و ارائه اطلاعات مورد توجه قرار مى‌گيرد. نهايتاً آنکه اين الگو فاقد مبناى نظرى است.