اشک و عشق

حقیقت این است که ما این دنیا را منزل خویش می شناسیم و این است که رنجها را نمی فهمیم ، ما داده ها را املاک افتخار می دانیم و این است که با داشتن ها سرخوشیم و با از دست دادن ها سر به زیر …

حقیقت این است که ما این دنیا را منزل خویش می شناسیم و این است که رنجها را نمی فهمیم ، ما داده ها را املاک افتخار می دانیم و این است که با داشتن ها سرخوشیم و با از دست دادن ها سر به زیر . جالب آنکه با این محدودیت و با این دید میخواهیم با او که تمام هستی را در دست دارد مباحثه کنیم و میخواهیم در کلاس اول و در روز اول این کلاس ، تمام اسرار فیزیک عالی را یکجا کشف کنیم و می خواهیم با این دست شل ، این بارهای سنگین را برداریم و معلوم است که می مانیم که تا خیال میکنی که توئی و تنهایی ، اینهمه اشک است و رنج !
اما آنجا که می یابی او شروع کرده و او تو را خوانده و این دعا و خواندن تو از اوست ، آنجاست که به امن میرسی و به جای وحشت و اضطراب از رنج ها و اشک ها به سپاس و حمد میرسی ...
به بیان دیگر این درست است که من عطش دارم و آب میخواهم اما آیا این عطش از آبی که جلوتر نوشیده بودم و امروز کمبودش ، احساس عطشم را بر انگیخته ، نیست ؟
که پیش از این که من عطش داشته باشم ، او آبم داده است و حتی این عطش نیز دلیل وجود اوست ، پس این اوست که شروع کرده و اوست که مرا خوانده و دعوت نموده است و من مثل کوردلی هستم که خودش را در آینه می بیند و می گوید من فقط خودم را می بینم پس نور کجاست ؟
آخر اگر نور نبود که تو خودت را نمی دیدی چرا که از نور ماندن تاریکی است و در نور ماندن کوری که باید با نور نگاه کرد نه آنکه به نور نگاه کرد که کسی که به خورشید نگاه کند کور خواهد شد. با این دید است که در می یابیم آنچه تا دیروز عشق ما بود ، امروز نفرت ماست و آنچه تا دیروز امید ما بود امروز ترس ما ، فی المثل همین انگشتری که در دست من و توست و شاید یادگار عشقی کهنه ، اگر به این شهود رسیدیم و برخود نظارت کردیم ، می فهمیم که با همین انگشتری که در دست داریم میتوانسته ایم خلقی را نگهداری کنیم ، می توانستیم با یک گذشت ، درس گذشت ها و انفاق ها و درس ایثارها بدهیم و نداده ایم ، می توانستیم با همین انگشتری یا حتی با مقداری از نان و غذایمان که زیادیش را در سطل زباله می ریختیم برای خودمان دوستهایی تهیه کنیم و با پیوند آنها به کارهایی برسیم و دگرگونی ها و انقلاب هایی ایجاد کنیم !
مگر کارهای بزرگ چگونه انجام شده و مگر سرداران بزرگ از کجا شروع کرده اند ؟
که با همین مرور و تمرین است که نیازهای ما از سطح انگشتر و آش و جاش و در و دیوار بالا تر می آید و نیرو و قدرتی در خود می بینیم که نه به خود که به تمام خلق میرسیم و حاصل غروری میشود که در ما می نشیند که نه اینها که تمام بهشت در ما شوری نمی آورد ...
چنانکه در مقامات استاد مطلق عرفان آیت الله سید علی قاضی طباطبایی ره نقل شده که میفرمود : تمام نگرانی و ترسم این است که در بهشت نتوانم نماز بخوانم ؟ و ایضا کلام مولانا الحسین ع : إِنّی أَحِبُّ الصَّلاهَٔ
در نظر داشته باشیم کسی این کلمه را میگوید که پس از تجربه ها از هر معبود و از هر پناهگاه و از هر تکیه گاه ، ضربه ها دیده باشد و رنج کشیده باشد که مادام که تو خود را مذنب نمی بینی و حتی معتقدی که طلبکاری ، از خود بیخبری و در خویش غروب کرده ای که ما ضربه ها و دردها و اشک ها و رنج ها را می بینیم ولی برآن می شوریم که نمی دانی اگر هستی تو و عمر تو برای او نباشد به ناچار مصرف بت هایی خواهد شد که تو برای خودت گرفتی و برای آنهاست که سوخته ای پس این اوست که تو را ادب میکند و از این بت ها میکند و ضربه میزند پس الهی ضربتی دیگر ...

تهیه و تنظیم : دکتر دانیال دهقانیان