آفتاب
پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ ۲۰:۲۷
  • خانه
  • >
  • >
  • جوک ها و لطیفه های خیلی خنده دار و بامزه

جوک ها و لطیفه های خیلی خنده دار و بامزه


با آفتاب همراه باشید و لبخند بزنید.

پدر : پسرم بگو ببینم چند تا نمره تک داری ؟ پسر گریه کنان پاسخ داد : بابا جون فقط 2 تا . پدر می پرسه :

 در کدام درس ها آوردی ؟ پسر گریه اش شدید تر شد و گفت : از شفاهی و کتبی !

*****************

2 نفر بودن که خیلی تنبلی می کردن یکی از آنها خمیازه می کشه و آن یکی زود به او میگه : قربون دستت تا دهنت بازه بچه من رو هم صدا بزن!

اولی : ماشینی که به تازگی اونو خریدی ازش رضایت داری ؟

دومی : خودم که نه ولی مکانیک سر کوچمون خیلی راضیه !

*****************

بچه : بابایی چطور هواپیمایی که به این بزرگی هست رو می دزدن؟

بابا : اول منتظر می مونن بالا بره، هر موقع که کوچک شد بعد از آن می دزدنش

*****************

یه روزی هواپیما در حال سقوط بود به جز یه دیوونه همه جیغ می کشیدند. از همون دیوونه می پرسن تو چرا ساکتی؟

میگه : مال بابام که نیست ، بذار سقوط کنه!

*****************

یه قورباغه از یه گربه میپرسه : قورقور قربونت بشم ، کلاس چندمی؟ گربه میگه پیش پیش... دانشگاهیم!

همون قورباغه با یه زنبور ازدواج میکنه! قورباغه میگه قوقو قوقو قو قربونت برم زنبور میگه وظ وظ وظ وظ وظ وظ وظیفته!

*****************

بیمار : آقای دکتر! دندانی که شما می کشید همونی نیست که می خوام بکشم.

دکتر : جانم صبر کن ، کم کم به اون هم می رسیم!

مریض : آقای دکتر!من ریش درد دارم.

پزشک : چیزی خورده ای؟

مریض : نان و یخ.

پزشک : خاک بر سرت که نه غذایت شبیه آدم هاست و نه دردت!

*****************

یه روز یه مرد یه اسبی میبینه که از دماغش بخار بیرون میاد با خودش میگه فهمیدم ، پس همیشه که اسب بخار میگن همینه!

یه نفر خوابیده آب میخوره بهش میگن : دراز کش آب نخور عقل تو کم میکنه برمیگرده میگه : عقل دیگه چیه؟

بهش میگن : هیچی بابا آبتو بخور!

*****************

معلم به شاگرد میگه : کدام یک از دندانها آخرین دندانی هست که در میاریم؟

شاگرد : آقا معلم دندان مصنوعی

*****************

یه روزی معلم از شاگرد میخواد روی تخته بنویسه صابون شاگرد هم مینویسه : سابون

معلم میگه : ببین عزیزم صابون با ص است نه با س

شاگرد میگه : آقا معلم چه فرقی میکنه نگران نباشید این هم کف میکنه

*****************

یه روز روز پدر به پسرش میگه پسرم حالا که رفوزه شدی به هیچ کس نگی تا آبروت نره!

پسر : چشم بابایی به همه دوستان سپردم که به هیچکس نگن!!!

#لطیفه |

نظر شما چیست؟

نظر خود را بیان نمایید


لیست نظرات

نظری ثبت نشده است


وبگردی

مطالب مرتبط