مرتضی پس از پنج سال از زندان آزاد میشود. او به دنبال نامزدش مهری به دزفول میرود و درمییابد كه مهری از سر اجبار با اوسافرج ازدواج كرده است. مرتضی از فرج میخواهد كه مهری را طلاق بدهد، و فرج در ازای طلاق مهری بدهی های مهری را طلب میكند. مرتضی در پی كار با مردی به نام كریم آشنا میشود. آن دو با طرح نقشهای كیف حاوی پول مردی قاچاقچی را در قطار میربایند و به مزرعه نیشكر پناه میبرند. كریم قصد دارد به مرتضی نارو بزند و مرتضی با كیف پول میگریزد. او طلاق مهری را از اوسافرج میگیرد و هر دو به تهران میروند. كریم و مرد قاچاقچی آن دو را در ایستگاه راه آهن مییابند. مرتضی پولها را به هوا پخش میكند و با گلوله قاچاقچی از پا در میآید. كریم با مرد قاچاقچی درگیر میشود و قبل از آن كه بالای سر مرتضی برسد به ضرب گلوله قاچاقچی از پا در میآید.