آفتاب

گ

گ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

گاززدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) دندان زدن . دندان فروکردن . فروبردن دندان . بریدن با دندان جزئی از چیزی را برای خوردن : خیار را گاز زدن ، سیب را گاز زدن .



گاز کربنیک . [ ک َ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) (۱) به انیدرید کربنیک (Co2) (۲) اطلاق میشود که از ترکیب کربُن با اکسیژن بدست می آید گاز کربنیک بر اثر احتراق زغال ، تخمیر مایعات ، تنفس حیوانات و نباتات و غیره بدست می آید. گاز مزبور گازی است بی رنگ ، بی بو، دارای طعمی مایل به حموضت . وزن مخصوص آن 1/52 است . چون این گاز سنگین تر از هواست ، همیشه در طبقه ٔ سفلای محیطی که حاصل میشو...



گاز کهن .[ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در 60 هزارگزی شمال باختری راور و 10 هزارگزی شمال راه فرعی کوهبنان به راور، دارای 20 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



گاز گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به دندان گرفتن . گزیدن (۱) به دندان که به دریدن نرسد. دندان گرفتن . ضَرس ؛ گزیدن . تضریس ؛ گزیدن به دندان . عض ّ و عضیض ؛ گزیدن یا به زبان گرفتن . اعضاض ؛ گزانیدن . تعضیض ؛ بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن . (منتهی الارب ). نیب ، تنییب ؛ به دندان گزیدن تیر را تا سختی چوب آن معلوم گردد و به دندان نشان کردن در آن . (منتهی الارب ) :
چو آگاه شد زآن سخنها گراز
تو گفتی کسی دل...



گازا. (اِخ ) (۱) تئودور. یکی ازعلمای متبحر در زبان یونان قدیم در آغاز دوره ٔ رنسانس ایتالیا، متولد در تِسالُنیک (1398 - 1478 م .).



گازار. (اِخ ) دهی است ازدهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 90 هزارگزی شمال باختری درمیان و 12 هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان کوهستانی ، معتدل ، دارای 1739 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات و شلغم ، لبنیات ، تریاک ، شغل اهالی زراعت ، مال داری ، راه آن مالرو است . تابستان از میان کوه اتومبیل میتوان برد، دارای دبست...



گازارگاه هری . [ ] (اِخ ) محلی است که قبر مولانا محمد نعمت آبادی درآنجا واقع است . رجوع به مجالس النفائس ص 220 شود.



گازانبر. [ اَم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) (۱) آلت آهنین شبیه انبردست که میخ از تخته بدان بیرون کشند. کلبتین . رجوع به گاز شود.



گازبر. [ ب ُ ](اِخ ) دهی است از مرکز دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 143 هزارگزی شمال خاوری کهنوج سرراه مالرو کهنوج . ریگانی . کوهستانی ، گرمسیر، دارای 300 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات ، خرما. شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . ساکنین از طایفه ٔ فرامرزی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



گازت د فرانس . [ زِ دُ ] (اِخ ) (۱) لا گازت . روزنامه ای فرانسوی که بوسیله ٔ تئوفراست رنُوُد در سال 1631 م . به کمک و حمایت ریشلیو در فرانسه منتشر شده و آن طرفدار اصول روایالیسم بود.



گازدار. (نف مرکب ) مایعی که دارای گاز باشد: آب گازدار. دوغ گازدار. رجوع به گاز شود.



گازر. [ زُ / زَ ] (ص ، اِ) جامه شوی . سپیدکار (۱) . قصار. حواری . (بلعمی ). مقصر، تخته ٔ گازر. (منتهی الارب ) (۲) :
رخ تو هست مایه ٔ تو اگر
مایه ٔ گازران بود خورشید.

کسایی مروزی .
خلق را بخدای بخواند (عیسی ) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ج...



گازر. [ زُ ] (اِ) بزغاله ای که نیم کمرش سپید و نیم دیگر سیاه است . (لهجه ٔ محلی گناباد، خراسان ). در گلپایگان به ضم و نیز به کسر ز تلفظ شود، بهمین معنی .



گازر هروی . [ زُ رِ هََ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابومنصور گازر هروی ... شود.



گازرآسا. [ زُ / زَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند گازر. گازروار :
بر چادر کوه گازرآسا
از داغ سیه نشان برافکند.

خاقانی .



گازران . [ زِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک ، واقع در 52 هزارگزی جنوب کمیجان ، سر راه فرعی بین خنداب و ایجان . دامنه ، سردسیر. دارای 762 تن سکنه . ترکی فارسی آب آن از رودخانه شراء، محصول آنجا غلات ، بن شن ، شغل اهالی زراعت ، گله داری ، قالیچه ، گلیم جاجیم بافی است . راه آن از پل دوآب اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج گازران . [ زِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 9 هزارگزی شمال باختری فرمهین و 9 هزارگزی راه عمومی . دامنه ، سردسیر، دارای 264 تن سکنه . شیعه و فارسی زبان . آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات ، بن شن ، شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه آن مالرو است ، از فرمهین در فصل خشکی اتومبیل میرود. (از فرهنگ...



گازران . (اِخ ) رجوع به کازرون شود.



گازران . (اِخ ) رجوع به گازرگاه و قلات گازران شود.



گازران . [زِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش جعفرآباد شهرستان ساوه واقع در جلگه معتدل ، مالاریایی . دارای 529 تن سکنه ، شیعه و فارسی زبان . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، بادام ، بنشن ، شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آن گلیم و کرباس بافی است . دبستان دارد. این ده قشلاق ایل کائینی است . راه آن مالرو نزدیک خط ماشین است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1...



گازرخان . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در 15 هزارگزی خاور معلم کلایه و 58 هزارگزی راه عمومی . کوهستان و معتدل ، دارای 761 تن سکنه . شیعه و زبان تاتی فارسی . آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات ، عدس ، گاودانه ، گردو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است . در زمستان نصف اهالی برای تأمین م...



گازرخانی . [ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 21 هزارگزی شمال باختر کامیاران . کوهستانی ، سردسیر، دارای 205 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).



گازرسنگ . [ زُ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 53 هزارگزی شمال باختر کرج و 4 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کرج به قزوین . جلگه ، معتدل مالاریائی ، دارای 508 تن سکنه ٔ. فارسی زبان . آب آن از قنات ، در بهار از رود کردان ، محصول آنجا غلات بنشن ، صیفی ، چغندرقند، انگور و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است ....



گازرشست . [ زُ / زَ ش ُ ] (ن مف مرکب ) آهار کرده : کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سخت پاک : کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد جامع بنهی . (اسرار التوحید ص 55).



گازرشوی . [ زُ / زَ ] (ن مف مرکب ) لباس شسته . جامه ٔ سفیدشده . سپیدشده در اشعار ذیل :
روز چون جامه کرد گازرشوی
رنگرزوار شب شکست سبوی .

نظامی .
چو گازرشوی گردد جامه ٔ جام
خورد مقراضه ٔ مقراض ناکام .

نظامی (خسروو شیرین چ وحید ص 39).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله