از نحلههاى ديگر تاريخنگارى ايران، تاريخنگارى محلى بود که بهخصوص در پيش از دوره صفويان و نيز در دوره قاجار از اعتناى ويژه مورخان برخوردار شد. اين نوع تاريخنگارى از حس شهر وطنى و تفاخر بومى مايه مىگرفت و شيوه زندگانى شهرى را در دل تاريخ به تصوير مىکشيد. مشوق اصلى پديدارى تاريخنگارى محلي، سلسلههاى محلى و حکمرانان آنها بوده است. گردآورى اطلاعات در باب شهرها و ايالات مختلف از براى حکومت مرکزى نيز، بهخصوص در کيفيت وضع مالياتها و طرز وصول آنها، اهميتى درخور داشته است. در تاريخنگارى محلى ايران هم نوعى تداوم نهفته بوده و ذيلنويسى از ويژگىهاى آن برشمرده مىشده است. نويسندگان در ادوار مختلف، سوانح احوال حکمرانان و سلسلههاى محلى را به اقتضاء زمان بدان مىافزودند. از آنجا که تفاخر محلى و بومى عامل مهمى در ظهور و رشد اين نوع تاريخنگارى بوده از اينرو در آن وجود افسانهها و روايتهاى گزافه از براى بزرگنمائى يک شهر و يا منطقه اندک نيست. تاريخنگارى محلى نوعى شهرشناسى در دل تاريخ است که اطلاعات جامع و همهجانبه درباره کيفيت و چگونگى پديد آمدن شهرها، اعيان و اصول و نامآوران علم و ادب و هنر آنها، بناها و عماات و مزارات و خصوصيات جغرافيائى و حتى اقتصادى و اجتماعى دارد. در بعضى از تواريخ محلى اطلاعاتى آمده که در تواريخ ديگر نمىتوان سراغ گرفت.
بحثمان را از شرق ايران شروع مىکنيم که کهنترين تاريخنگارى محلى در آنجا شکل گرفت و قديمترين آثار را در اين حيطه پديد آورد. تاريخ سيستان را عموماً به ميانه سده پنجم هجرى منتسب مىدارند که خلاصهاى از وقايع تا سال ۶۹۵ هـ است. نويسنده آن شناخته نيست و چنين مىنمايد که دستکم بخش مهمى از اين کتاب در روزگار طغرل سلجوقى تأليف شده باشد، چنانکه در وقايع سال ۴۴۵ هـ لقب او ذکر شده است (story.II/364).
بخش اول اين کتاب مبتنى بر مآخذ معتبر و مشتمل بر روايات و اخبار جالب در باب حوادث سرزمين سيستان و نواحى مجاور است ... و خاصه از جهت اشتمال بر اخبار خوارج سيستان و احوال يعقوب ليث و اخلاف و اعقاب او و بسيارى مطالب ديگر فوايد زياد دارد (زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص ۵۹). تاريخ سيستان را ملکالشعراى بهار به چاپ رسانده است. بهار معتقد است که سبک تاريخ سيستان آميزهاى از ادوار مختلف تطور نثر فارسى تا عصر مغول است و اينکه نويسنده به سوق طبيعى چيز نوشته و قصدى خاص در نگاشتن شيوه و مراعات سبک و ترک لغات فارسى از روى عمد نداشته است ... از اينرو تاريخ سيستان يکدست نيست (ملکالشعرا بهار، سبکشناسي، جلد ۲، ص ۴۵).
کسانى ديگر از جمله محمودبن يوسف اصفهانى ذيلى بر آن نگاشته و وقايع آن را تا سال ۷۲۵هـ رساندهاند. احياءالملوک تأليف شاه حسينبن ملک غياثالدين محمد از بازماندگان صفاريان، تاريخ ديگرى است در باب سيستان که در حقيقت دنباله تاريخ سيستان پيشين تواند بود و در آن وقايع تا سال ۱۰۲۸هـ ادامه يافته است. اين مورخ تذکرهاى هم بهنام خيرالبيان دارد (Storey.Ii/364).
ظهيرالدين ابوالحسن علىبن زيد بيهقى معروف به ابنفندق يکى از اعضاء خاندانهاى کهن بيهق بود که در سال ۴۹۹هـ در سبزوار متولد شد. ابنفندق در نزد ميدانى تحصيل کرد و از سال ۵۲۶هـ قاضى بيهق شد. ولى پس از چند ماه اين منصب را واگذاشت و چندى را در ري، نيشابور، سرخس و بيهق گذراند و از سال ۵۳۷ تا ۵۴۹ هـ در نيشابور اقامت گزيد و به تدريس پرداخت. ابنفندق در سال ۵۶۵هـ دار فانى را وداع گفت. او تاريخ بيهقى خود را در سال ۵۶۳هـ به پايان برد که تاريخ منطقه بيهق با شرح حال نامآوران اين خطه است (storey. II/353-4). اين کتاب متضمن معلومات مفيدى درباره خانوادههاى آن ولايت است. ابنفندق کتاب ديگرى به عربى بهنام مشاربالتجارب داشته است و بر دميةالقصر باخرزى هم حاشيهاى زده بوده است (Ibid.354). تتمه صوانالحکمه يا تاريخ حکماى اسلام از هموست. بهار را اعتقاد بر اين است که تاريخ بيهق يکى از کتب بسيار مفيد و سودمند فارسى است که نظير آن از دو الى سه تجاوز نمىکند چه از حيث سبک و اسلوب و چه از حيث ثقه بودن و چه از اهميت پر بودن از مطالب تاريخى و ادبى و علمى بسيار مفيد که در عالم خود بىنظير است (ملکالشعراى بهار، سبکشناسي، جلد ۳، ص ۳۶۵).
در صحبت از تواريخ محلى شرق ايران نبايد تاريخ نيشابور ابنالبيع ابوعبدالله محمدبن عبدالله نيشابورى را فراموش کرد. اين کتاب از تواريخ اواخر سده چهارم هجرى و موسوم بوده به تاريخ علما مدينة نشابور به زبان عربى که بعدها به فارسى نيز تلخيصى از آن صورت گرفته است و از مراجع معتبر تاريخ خراسان است (زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص ۶۲، که تلخيص کننده آن خليفه نيشابورى است).
سيفبن محمدبن يعقوب هروى معروف به سيفى هروى از شاعران و قصيدهسرايان دربار ملک فخرالدين کرت بود. تاريخنامه هرات او رويدادهاى اين سامان را از سال ۶۱۸ هـ تا سال ۷۲۱هـ در برمىگيرد و احتوا بر اخبار راجع به مغول و ايلخانان و ملوک کرت دارد (زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص ۵۹). سيفى هروى رسالهاى به نام مجموعه غياثى يا تاريخ ملوک کرت دارد که به ملک غياثالدين کرت اهدا کرده است (storey.II/354). شايد بتوان روضاتالجنات فى اوصاف مدينه هرات نوشته معينالدين محمد زَمَجى اسفزارى را دنباله تاريخ ياد شده دانست. اسفزارى منشى دربار سلطان حسين بايقرا و تحت حمايت وزير او قوامالدين نظامالملک بود و علاوه بر تبّحر در ترسل و انشاء، شاعرى و خطاطى نيز مىدانسته است. تاريخ او وقايع هرات را تا سال ۸۷۵هـ پيگيرى کرده و در سال ۸۹۷هـ تأليف شده و به سلطانحسين بايقرا اهدا گرديده است. اين کتاب به ۲۶ روضه فصلبندى شده است (Ibid.355). در اين اثر گاهى اطلاعاتى آمده که در ساير منابع تاريخى ديده نمىشود.
در مورد شهرهاى ماوراءالنهر بايد از بلخ و بخارا سخن به ميان آورد. فضايل بلخ را صفىالدين ابوبکر عبدالله بن عمر در حدود سال ۶۱۰هـ به عربى نوشت و در سال ۶۷۷ هـ به فارسى برگردانده شد. تاريخى است در باب بلخ و مساجد و مدارس و سلاطين و سکنه و غير آن (زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص ۶۳-۶۲). ابوعبدالله محمدبن احمدبن سليمان بخارى معروف به غنجار و متوفى به سال ۳۱۲هـ تاريخى داشته درباره بخارا که امروزه در دست نيست. اما ابوبکر محمدبن جعفر نرشخى در سده چهارم از اين تاريخ بهره گرفته و تاريخ بخاراى خود را به زبان عربى و بهنام نوحبن نصر سامانى نوشته و بعدها ابونصر احمدبن محمد قُباوى در ميانه سده ششم آن را به فارسى برگردانده است. اين کتاب در حقيقت از کتب اوايل سده ششم هجرى است. محمدبن زفر در سال ۵۷۳هـ ترجمه قباوى را تلخيص کرد و بدون شک در عبارت اصل کتاب بسيار جاى دست برده و آن را از نسق خود افکنده است (ملکالشعراى بهار، سبکشناسي، جلد ۳، ص ۳۲۱-۳۲۰). در عهد خوارزمشاهيان هم شخصى ديگر در اين کتاب تصرف کرده و کتاب را از حيله سبک و شيوه و سياق طبيعى بيرون بردهاند (ملکالشعراى بهار، سبکشناسي، جلد ۳، ص ۳۲۱). اين کتاب دربردارنده اطلاعاتى سودمند درباره سامانيان و قلمرو سلطنت آنها است و مطالبى درباره تحولات اين سامان دارد که در مآخذ ديگر کمتر يافت (زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص ۶۳) مىشود.
در قلمرو تاريخ کرمان به چند اثر بايد رجوع کرد. ابوحامد حميدالدين احمدبن حامد ملقب به افضل کرمان در حدود سال ۶۹۲هـ تاريخ جامعى بهنام بدايعالزمان فىوقايع کرمان تأليف کرد که امروزه موجود نيست و ذيل آن بهنام المضاف الى بدايعالزمان شهرت دارد. اين تاريخ در باب سلجوقيان کرمان بود که محل استفاده محمدبن ابراهيم و ناصرالدين کرمانى قرار گرفت. عقدالعلى للموقف الاعلى رساله منشيانهاى است در باب آمدن ملک دينار رئيس و سرکرده غزان به کرمان در سال ۵۸۱هـ (Storey.II/357) مؤلف اين اثر افضلالدين ابوحامد احمدبن حامد کرمانى از افاضل کرمان و نويسنده بدايعالزمان فى وقايع کرمان است. سمطالعلى للحضرةالعليا نوشته ناصرالدين منشى کرمانى در بين سالهاى ۷۱۵ و ۷۲۰هـ ذکر قراختائيان کرمان را در شمول خود دارد (Ibid). ناصرالدين منشى کرمانى پس از رسيدن به سن بلوغ و فراگيرى علم و معرفت وارد دستگاه ديوانى شد و به رياست ديوان رسائل و انشاء کرمان رسيد. محمدبن ابراهيم در حدود سال ۱۰۲۵هـ تاريخ سلجوقيان کرمان را نوشت و در آن با گزارشى مختصر از سلجوقيان عراق، تاريخ کرمان را تا برآمدن قراختائيان به بحث گرفت (Ibid.358). تاريخ کرمان اثر احمد علىخان وزيرى که در سال ۱۲۹۱ هـ تأليف کرد و جميع جهات تاريخ کرمان را بيشتر از حيث تاريخ دوره قاجار فحص کرد.