بر تمامى متخصصان تاريخ‌نگارى پوشيده نيست که تا آغاز دورهٔ مغول (سده هفتم/سيزدهم) اثرى پديد نيامد که تاريخ ايران را از آغاز تا دوره مغول در شمول خود داشته باشد. آثار تاريخى سده‌هاى نخستين ايران اسلامي، يعنى دوره بين حدود سال‌هاى ۲۱/۶۴۲ و ۶۵۳/۱۲۵۵ بيشتر مبتنى بر منابع زبان‌هاى بيگانه به‌خصوص زبان عربى بود.


اگر بخواهيم اين حقيقت را مورد بحث قرار دهيم، عوامل چندى مطرح مى‌شود. نخست، چنين مى‌نمايد که تاريخ‌نگارى براى ايرانيان پيش از اسلام چندان اهميتى نداشته است. از دوره پيش از اسلام يک اثر تاريخى واقعى در دست نيست. کتيبه‌هاى معروف بهستون (بيستون) و جاهاى ديگر ايران درباره کردار شاهان مختلف ايران، چيزى فراتر از يک گزارش عمومى نيست؛ گمان مى‌رود که کتب اسناد رسمى ياد شده در کتاب دانيال هم ماهيت مشابهى داشته است و در حقيقت فهرست ساده‌اى از وقايع و سال‌ها و نسخه‌بردارى از ملاحظات رسمى و نامه‌ها از براى کارگزاران در کار ديوانى بوده است.


افسانه‌هاى ريشه‌دار که کل تاريخ شناخته شده ايران را دربر گرفته، در ادوار بعد، به‌خصوص در زمان سلطنت ساسانيان (سده سوم تا هفتم ميلادي) پديد آمده، اما رويدادهاى مهم از آنجا حذف شده و وقايع تاريخى به‌گونه اعمال چند شخصيت، قهرمان عمده و زنان آنها از براى درک و فهم نمايندگان طبقات فردا است و حاکمه ارائه گرديده است. اين افسانه‌ها حتى به قدر اشعار حماسى آلمان (Nibelumgenlied) و سرود رولان (Chanson de Roland) حامل حقايق تاريخى نبودند. از اينرو مى‌توان نتيجه گرفت که در ايران پيش از اسلام، تاريخ‌نگارى واقعى وجود نداشته است. اين که در ميان نوشته‌هاى مجامع زردشتى پس از اسلام و آثار پارسيان هند (پناهندگان زردشتى سال ۹۸/۷۱۷) يک اثر واقعى تاريخي، خواه پيش از اسلام و خواه پس از اسلام، ديده نمى‌شود، تأکيدى بر اين مدعا است.


از اينرو گمان مى‌رود که در زمان استيلاء عربان بر ايران، هيچ‌گونه تاريخ‌نگارى ايرانى وجود نداشته است. خود عربان پيش از ظهور دين اسلام نوعى سنت تاريخ‌نگارى به‌نام ايام‌العرب يا جنگ‌هاى اعراب داشته‌اند که دربارهٔ جنگ‌هاى بين دو يا چند قبيله و اعمال و رفتار قهرمانان قبيله و سرکردگان آن بوده است. اين نوع تاريخ‌نگارى هم، بى‌ترديد، هم چون کتاب‌هاى ايرانيان درباره شاهان، پوششى از اسطوره داشته است؛ امّا نزديکى ايام‌العرب به زندگى واقعى و حس مردم‌دوستى و همبستگى جمعى مُضمر در آنها و بالاتر از همه جزئى نگرى و ريزنگارى آنها (البته بدون گزافه‌گوئى‌هاى افسانه‌اي) آنها را شبيه گزارش‌هاى واقعى تاريخى مى‌کرده است.


نکته مهم اين که اسلام در مقام يک دين، نه تنها به کتاب مقدس، قرآن، بلکه به اعمال و گفتار پيامبر نيز متکى بود. سخنان و اعمال پيامبر سهم مهمى در زندگى مسلمانان داشت از اينرو شمارى از مسلمانان آنها را گردآورى کردند و به بحث و فحص درباره آنها پرداختند. پيدا است که از اين ارزيابى‌ها، علم‌الحديث همراه با علوم بديع ديگر هم‌ چون سيره، طبقات و در نهايت تاريخ‌نگارى عمومي، در مفهوم وصف سلوک خداوند با برگزيدگان آن، سر برآورد. تاريخ عمومى در حقيقت تاريخ رستگارى جامعه قدسى باريتعالى يعنى جامعه مسلمانان برشمرده مى‌شد.


بايد بر اين نکته تأکيد ورزيد که در زبان‌ عربى نوعى نمونه نخستين از تاريخ‌نگارى موجود بود که در زبان فارسى وجود نداشت. اين که تمامى تاريخ‌نگاران ايرانى همچون طبري، دينوري، بيرونى و ديگران آثار خود را به زبان عربى نوشته‌اند ـ و ظاهراً در اين قلمرو ناگزير هم بوده‌اند ـ تأکيدى بر نکته يادشده است.


اين تاريخ‌نگاران در الگوبردارى از نمونه نخستين تاريخ‌نگارى عربى به قدرى اصرار ورزيده‌اند که رنان (Renan)، نولدکه (Noldeke) و کوالسکى (Kowalski) طبرى را که ايرانى‌نژاد و از اهالى طبرستان بود، نمونه کاملى از يک مورخ سامى‌نژاد برشمرده‌اند.


افزون بر اين، مورخان نخستين مسلمان در کاربست زبان عربى در آثار تاريخي، مى‌خواستند ارتباط خود را با دنياى عرب (دنباى اسلام) حفظ و تقويت کنند. تأثير زبان عربى در جهان اسلام با آن فرهنگ غنى و پرمايه‌ٔ آن، بيشتر از آن بود که براى تاريخ‌نگاري، زبانى غير از زبان عربى در نظر گرفته شود.


البته اعلام اين که تاريخ‌نگارى ايران به ‌سبب علاقه به حفظ روابط با ساير ملل ملسمان بايد به زبان غير از عربى نوشته نمى‌شد، نابخردى خواهد بود؛ ولى زبان عربى در اين زمان حکم زبان لاتين را در اروپاى قرون وسطى داشت. اما سؤالى که پيش مى‌آيد اين است: آيا تمامى ايرانيان علاقه‌مند به حفظ رابطه با جهان اسلام بودند؟ و پاسخ اين سؤال بى‌ترديد منفى خواهد بود.


شمارى از نخبگان ايرانى از همان آغاز به اسلام گرويدند؛ آنها دريافته بودند تنها با پذيرش اسلام است که مى‌توانند امتيازات خود را حفظ کنند. آنها در حقيقت مثل اسلام آوردن بُسنيائى‌ها در سده هشتم / چهاردهم به اين مهم دست يافتند. از اينرو آنها توانستند حس اجتماعى و جمعى خود را نگهدارند. در اينجا بايد دلايل اقتصادى را نيز به مسأله اسلام آوردن آنها بيفزائيم. در اين روزگار، حس جمعى و اجتماعى آنها در افسانه‌هاى شاهان و قهرمانان باستانى آنها متبلور شد. اين نوع ادبيات در هنگام ورود اسلام به ايران حفظ شد چون هنوز در بين طبقه‌اى که وابسته به سنن تاريخى آنها بودند و ويژگى‌هاى اجتماعى اين ادبيات از آرمان‌هاى آنها بر شمرده مى‌شد، زنده بود. اين طبقه به اصطلاح دهقان علاقه‌اى به تاريخ ايران اسلامى نداشت؛ آنها اغلب اوقات و همواره به بازخوانى شاهنامه‌ها که در آنها اعمال و کردار قهرمانانه پيشينيان خود آمده بود گوش مى‌سپردند و رفتارها و کردارهاى خويش را با آنها مطابقت مى‌دادند. براى آنها تاريخ ايران اسلامى حتى به زبان فارسى کششى دربر نداشت.


زبان فارسى در مقايسه با زبان لاتين و زبان‌هاى بومى اروپائي، زبانى بسيار گسترده و داراى سنت بسيار منظم ايرانى و دبيرى بود.


اما زمانه دگرگون شد و سلسله‌هاى ايرانى‌نژاد در بخش‌هاى قابل ملاحظه‌اى از سرزمين ايران به حکومت پرداختند. اين سلسله‌ها از سه نوع بودند: بعضى از آنها همچون آل‌زيار و شاهان مسلمان نشده مازندران در شمال ايران، نماينده احياء حکومت ساسانى و سنت واقعى زردشتى بودند و تمامى حقايق يادشده در بالا در خصوص اينها انطباق داشت. نوع ديگر از سلسله‌ها حکمرانان ”زيدى گيلان“ و ”صفاريان“ بودند. اين سلسله‌ها به جناح رسمى تسنن خلافت تعلق نداشتند بلکه وابسته به جناح تشيع و يا فرقه‌هاى التقاطى بودند. اين جوامع تأثير و نفوذ زيادى در بين توده‌هاى ايران داشتند. همين جوامع و نيز مجامع تصوف موجب‌ گرايش مردم به اسلام و برانگيختن حرکت‌هاى مذهبى (البته نه اجتماعي) در بين آنها شدند. به هر حال جوامع تشيع که از منظر حکومت بدعت‌گذار برشمرده مى‌شدند علاقه چندانى به مفهوم رسمى تاريخ اسلام نداشتند. در نظر آنها، مفاهيم الهى که بازتابى در ذهن و زبان خلفا نداشت، مهم‌تر از تکامل واقعى تاريخى بود.


نوع سوم از سلسله‌ها، آنهائى هستند که در توسعه تاريخ‌نگارى‌ ايران اهميتى در خور دارند و از زبان‌فارسى بهره مى‌گرفتند. در ميان آنها سلسله سامانى در شمال شرق ايران يعنى خراسان و ماوراءالنهر (سده سوم و چهارم/ نهم و دهم) شايسته شأنى درخور است. سامانيان وايسته به تسنن بودند و ظاهراً از خلفا تبعيت مى‌کردند؛ در حاليکه حکمرانان مستقلى برشمرده مى‌شدند. سامانيان منادى مذهب رسمى و نظريه حاکميت خلافت بودند و توانستند با اتکا به توان سياسى و نظامى از سياست خارجى اسلام در ايالات پشتيبانى کنند. جماعت مطاوعون و غازيان در مرزهاى جهان اسلام ـ از جمله در ايران و جاهاى ديگر ـ زندگى مى‌کردند. اين جماعت بيشتر وابسته به مذهب تسنن بودند. از اينرو از سوى حکمرانان سنى مذهب و از جمله سامانيان ايرانى پشتيبانى مى‌شدند. به غير از ساکنان دره سند، قبايل ترک آسياى‌مرکزى در سيطره تبليغات اين مبلغان قرار داشتند. ترکان از حدود سال ۳۴۹/۹۶۰ يعنى نزديک به هزار سال پيش، با طيب خاطر به اسلام گرويدند. بدين ترتيب مذهب تسنن، مذهب تمامى ترکان گرديد و ترکان از هواداران متعصب آن برشمرده شدند.


با اينکه سامانيان در امور ديوانى خود از زبان عربى بهره مى‌جستند ولى زبان فارسى هم در مقام يکى از زبان‌هاى فرهنگى جهان اسلام براى آنها عزيز بود و از بسط و گسترش شعر نو به فارسى ـ در زبان فارسى درى ـ پشتيبانى مى‌کردند. از نظر زباني، طليعه تاريخ‌نگارى فارسى به اين تکامل فرهنگى و نيز ضرورت همسان گردانيدن مسائل با مفهوم اسلامى دولت تعلق داشت. سامانيان در ميان موازين ديگر، تلاش کردند از راه انتشار ملخّص فارسى تاريخ‌الرسل و الملوک‌طبرى به اين مهم دست يابند. اين تاريخ را يک نفر ايرانى سنى مذهب نوشته بود که ضمناً از مفسّران توانمند قرآن برشمرده مى‌شد و اثر تاريخى او بسيار بنيادى بود و در آن رويدادهاى ايران و روابط بين ايران و خلافت جايگاه ويژه‌اى داشت. ترجمه تاريخ طبرى جهان‌نگرى ايرانيان را در بودباش اسلامى به ايرانيان سنى و مؤمن به خلفا، به طرز مثبتى نشان داد. در نظر سامانيان ترجمه تاريخ طبرى به فارسى تنها يک عمل فرهنگى نبود بلکه نشانى از يک کنش سياسى هم داشت.


طبق توصيف طبري، سرنوشت ملت ايران اين طور رقم خورده بود که در زمره پيروان مؤمن خلافت درآيند.