مصيبتى که با تسلط غلزائيان بر اصفهان حاصل شد، کمترين نتيجهٔ آن اين بود که شيرازهٔ امور کشور از هم گيسخت و عناصر مختلف قدرتى جامعه به جان هم افتادند. سلطهٔ بيگانگانى چون روسها و عثمانىها هم موجب گرديد که هر دسته و جمعيتى که توان مبارزه داشتند با آنها به ستيزه برخيزند و به هر طريق ممکن لطماتى بر خصمهاى قومى وارد آوردند. طوايف زند نيز از اين قاعده مستثناء نبودند و چون ترکها تا نزديکىهاى آنان نفوذ کرده بودند، لامحاله به مقابله با دشمن ستمگر پرداختند و کاروانهاى نظامى آنان را مورد دستبرد قرار دادند. نامىاصفهاني، مؤلف تاريخگيتىگشاى زنديه، عقيده دارد که طايفه زند تنها گروهى بودند که در اواخر عهد صفوى و پس از سقوط شاه سلطانحسين با وجود مجاورت با افغانها در شرق و عثمانها در غرب، سر طاعت به سلطه هيچ کدام آنان فرو نياورد.جماعت افاغنه و گروه روميه بکرات در مقام انطقاى آتش اقتدار و اطفاى نوار گيرودار اين طايفه جليله برآمده، به هيچوجه علاج ننمود و مدت هفت سال دولت افغان قرين امتداد و قصر تسلط روحى قوىبنياد بود و مشام آرزوى آن طايفه از جانب اين سلسله جليله به غير از بوى خون رايحهاى نمىشنود (گيتىگشاى زنديه؛ ص ۵). هم او اضافه مىکند که وقتى ايام اقتدار افغانان به انتها رسيد و شوکت آنان اختتام پذيرفت و زمان دولت سلطاننادرشاه گرديده، گوش هوش نادرشاه آوازهٔ خشمافکنى و طنطنهٔ دشمنشکنى طايفهٔ جليلهٔ زند را بکرات و مرات شنيده، از تيغ تيز و شمشير خونريز آن نهنگان لجّه ستيز مخوف و حرکت دادن ايشان را از وطن مألوف در خاطر وى تصميم پذيرفته، بنابر احتياط نخستين باباخان چايشلو را فرستاده امر نمود که به تدبيرى بر ايشان دست يافته و رجال آنها را آنچه مقدور شود، قتل عام و تتمه را بالاخره به صوب خراسان حرکت دهند. باباخان مزبور به حيله و کثم و اجراء قسم آنها را خاطرجمع نموده، به دوام تزوير کشيده، متوجه امضاء حکم شاهى گرديده و جمعى کثير از آن يلان شيرگير را بىخبر به قتل رسانيد. بعد از آن حکم شاهى به حرکت دادن ايشان صدور يافته، بقيه رجال و نسوان و اطفال آن فرقهٔ هژبر خصال را روانه خراسان و در محلى موسوم به دره جز که محل ترکتازى جماعت ترکمانيه (بود) ساکن نمودند (گيتىگشاى زنديه؛ ص ۵).
کسى که در گيرودار حوداث ياد شده سرپرستى طايفه را برعهده داشت، شخصى بهنام مهدىخان بود که از پايگاه خويش در پيرى و کمازان به اتفاق افراد تحت فرمان خود که تا هفتصد نفر سواره و پياده نيز رقم زنده شدهاند، بر مىخاست و اين جمعيت قليل هميشه با کثرت اقوام روميه به طريق شبيخون و قزاقى آويخته، جمع کثيرى از آن طايفه را به وادى عدم مىفرستاد و در صورت غلبه خصم خود را به کنارى کشيده راه جبال در پيش مىگرفت (مجملالتواريخ پس از نادر با ...؛ ص ۱۴۶).
گلستان هم بر اين امر اذعان دارد که طايفه زند گاه به قطع طريق و نهب و غارت دست مىزد و چون اين معانى را حوصلهٔ نادرى برنمىتافت و خاصه در دو را اوجگيرى اقتدار خود، سختگيرى بر مسافران و تجار را نمىپسنديد، به باباخان مزبور دستور داد که به هر حيلتى که هست مهدىخان را دستگير و همراهيان او را مقتول کند۱. به سختى مىتوان از نادر که در اين هنگام (سال ۱۱۴۴ق) درصدد تمشيت امور کشور بود و مستعدّ از ميان برداشتن دشمنى قوى چون عثماني، چيزى جز اين توقع داشت که از عشاير دلاور کوهنشين وطن خود بخواهد تا اختلافهاى شهرى و ايلاتى را يکسو نهند و حسب توان در جايگاهها و مراکزى استقرار پذيرند که بتوانند از هجومهاى ديگر مدعيان دائمى تماميت ايران جلوگيرى کنند. مسکنى نيز که براى طوايف زند در نظر گرفته شده بود همان جائى بود که دو سده و نيم پيش، اجداد همين نادر بهدستور بنيادگذار سلسله صفوى کوچانيده شده بودند تا به موقع از هجوم گروههاى مهاجم ازبک و ترکمن جلوگيرى کنند.
(۱) جانپرى عقيده دارد که مهدىخان آنچه را از راههاى مورد اشاره بهدست مىآورد صرف مبارزههاى بىغرضانه وطنپرستانهٔ خود مىکرد (کريمخانزند؛ ص ۲۶).
گلستانه بر آن سر است که باباخان بعد از اخذ اموال و اسباب و نقد و جنس، مهدىخان را هم به تقل رسانيده، بقيةالسيف را حسبالحکم با خانوار کوچانيده، روانه خراسان (نمود). در آن وقت (از سرداران) فرقه مذکور کسى که صاحب نام و شأن باشد نبود. کريم و شيخه و محمدعلى ويس و اسکندر و ندرخان برادرزادهٔ مهدىخان مذکور (که در صغر سن بودند) و سرپرست طايفه مسطور از سبب قتل مهدىخان و چهارصد نفر زند بسيار مخوف و در خراسان بىنام و نشان و تا ايام سلطنت نادرشاه در زاويهٔ خمول و گمنامى مىبودند (مجملالتواريخ پس از نادر... با؛ ص ۱۴۶-۱۴۷).
سرپرستى گروهى که در خراسان بود و بهدليل کفايت نظامى خود، بىترديد از پيش نگاه نابغه لشکرشکن و دشمنکشى چون نادر دور نمىماند و بهنحوى که بعدها از داستانهاى کريمخانى منقول است، در همهٔ معارک نادرى و خاصه لشکرکشى او به هند نقش داشتند، با دو برادر به نام ايناق و بوداق بود. ايناق پدر کريمخان و صادقخان است و چون مرد، همسروى به ازدواج بوداق درآمد که اسکندرخان و زکىخان از مشارٌاليها به دنيا آمدند. طبيعى نيز مىنمايد که پس از درگذشت بوداق، رياست طايفه به جمع مزبور و بهويژه کريم که بزرگترين آنان بود، رسيده باشد (فارسنامهٔ ناصري؛ ص ۵۸۸).
پس از به قدرت رسيدن برادرزادهٔ نادر، عادلشاه، سران طايفه زند از هرج و مرجى که بر کشور حاکم شده بود استفاده کردند و بهسوى موطن اصلى خود راه افتادند. گلستانه مىنويسد که اين امر به همهٔ ايلات ديگرى هم که بهزور به خراسان کوچانيده شده بودند، سرايت کرد و فرقه زنديه هم که قريب سىچهل خانوار بودند، کوچيده، رو به مکان قديم خود که پيرى و کمازان بود نهادند (مجملالتواريخ پس از نادر با...؛ ص ۱۴۷).
فسائى معتقد است که کريم و بردار وى صادق در رکاب ابراهيمشاه افشار خدمت کردند و به پاس مجاهدات صميمانه خود به رتبهٔ خانى اختصاص يافتند۲. گلستانه اعطاء اين لقب را به مبارزه کريمخان با سپاه پنج هزار نفرى حاکم همدان مهرعلى خان تکلو، و شکست او، از سوى افراد قبيله کريم مىداند (مجملالتواريخ پس از نادر با...؛ ص ۱۴۹).
(۲) فارسنامهٔ ناصري؛ ج۱، ص ۵۵۸
پس از اين تاريخ به وى کريمبيگ و کريم تو شمال گفته مىشد.