رضا موتوری و عباس قراضه از تیمارستان میگریزند و به كمك چند سارق گاوصندوق كارخانهای را میربایند. رضا همراه عباس با پولها از سارقان جدا میشود. او عباس را به تیمارستان میرساند و خودش روز بعد به او ملحق میشود. جوانی به نام فرخ كه به رضا شباهت دارد به تیمارستان میرود تا درباره بیماران روانی تحقیق كند و به همین منظور خود را به هیئت بیماران روانی در میآورد. رضا كه متوجه این شباهت شده به جای فرخ از تیمارستان خارج میشود و به كمك راننده فرخ وارد خانه مجلل عموی فرخ شده و با سفرنگیس نامزد سفرخ آشنا میشود. فرنگیس به رضا علاقمند میشود و رضا ناگزیر حقیقت را برای او فاش میكند. رضا تصمیم میگیرد پولهای سرقت شده را تحویل بدهد، اما سارقان او را زخمی كرده، پولها را میربایند. آنها توسط پلیس دستگیر میشوند و رضا با پیكری زخمی سوار بر موتور با كامیون حمل زباله تصادف میكند و كشته میشود.