ز پای درآمدن . [ زِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن . عاجز شدن . از کار افتادن . از پا افتادن . زمین گیر شدن . زبون شدن . زیردست شدن :
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست .
ز پای درآمدن . [ زِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن . عاجز شدن . از کار افتادن . از پا افتادن . زمین گیر شدن . زبون شدن . زیردست شدن :
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست .