آفتاب

ه

ه

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

هادروم . [ رُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) (اصطلاح گیاه شناسی ) مؤلف کتاب گیاه شناسی آرد: اولین قسمتی که بیش از سایر قسمت های استوانه ٔ مرکزی جلب نظر مینماید وجود هادروم یا کسیلم (۲) میباشد که دسته های چوبی ریشه را تشکیل می دهد. اگر مقطع عرضی ریشه ٔ زنبق را تحت تأثیر معرف فلورو گلوسین قرار دهیم دسته های چوبی مذکور بشکل ستاره های منظمی به رنگ سرخ درمی آید و قسمتهای مختلف استوانه ٔ مرکزی را از یکدیگر متمایز میسازد. تعداد این دسته ها و همچنین...



هادروم ثانوی . [ رُ م ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) مؤلف کتاب گیاه شناسی آرد: نام چوب ثانوی است که در ساقه ٔ قطر آن بیش از قطر آبکش ثانوی میباشد. بنابراین قسمت اعظم حجم ساقه را چوب ثانوی تشکیل میدهد. عناصر تشکیل دهنده ٔ آن آوندها، الیاف و پارانشیم چوبی یا اسکلرو میباشد و در اغلب نباتات دولپه ای به نسبتهای مختلف دیده میشود و بواسطه ٔ شکل و ساختمان و طرز قرار گرفتن و نسبت این سه بافت ممکن است جنس و حتی گونه...



هادرویش . [ دَرْ ] (اِخ ) نام دشتی است در ترکستان . گویند همیشه در آن دشت بادی در نهایت تندی می وزد، چنانکه اسب و شتر را می غلطاند. و وجه تسمیه اش به هادرویش آن است که جمعی از درویشان در آن بادیه واقع می شوند ناگاه باد تندی بهم میرسد و هر یک از درویشان را به جایی می اندازد و همدیگر را گم میکنند و هادرویش هادرویش فریاد میزنند تا وقتی که هلاک میشوند. (برهان ). نام دشتی است مابین خجند و کندبادام و در این دشت همیشه باد تند وزد، گویند ا...



هادریان . (اِخ ) امپراتور روم ، که پس از مرگ تراژان در سال 117م . به جای وی نشست . آپ پیان اسکندرانی (۱) مورخ یونانی که در ابتدای قرن دوم میلادی به دنیا آمده است با وی همزمان است . هادریان مانند اکتاویوس اوگوست بر این عقیده بود که روم نباید در فکر بسط حدود شرقی خود باشد. از این رو،با دولت پارت کنار آمد و تمامی ایالات پارتی را به آن دولت پس داد و سپاهیان روم این ایالات را ترک کردند. در این باب آ...



هادس . [ دِ ] (اِخ ) (۱) در نزد یونانیان باستانی نام پلوتن رب النوع دوزخ بوده است . (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1522).



هادف . [ دِ ] (ع ص ) درآینده . || مرد غریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به هدف و هادفهٔ شود.



هادفهٔ. [ دِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث هادف . || (اِ) گروه و جماعت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به هادف و هدف شود.



هادل . [ دِ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَدل . || شتر آونگان لفج یا درازلب را گویند. و ذلک مما یمدح به . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



هادم . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَدْم . (از اقرب الموارد). شکننده و ویران کننده ٔ بنا. (ناظم الاطباء). شکسته کننده و خراب و ویران کننده ٔ بنا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خراب کننده . (دهار) : که هادم بنیان شرک و... بوده است . (سندبادنامه چ اسلامبول ص 6).
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم .

مولوی (مثنوی ).



هادم اللذات . [ دِ مُل ْ ل َذْ ذا ] (ع اِ مرکب ) کنایه از مرگ است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) لقب عزرائیل است . ملک الموت . بویحیی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 248). ویران کننده ٔ لذتها. و این لقب ملک الموت است ، یعنی فرشته ای که قابض ارواح است . (آنندراج ): هاتف هادم اللذات آواز دردهد و طبل رحیل بزند. (سندبادنامه ص 156).



هاده . [ هادْ دَ ] (اِخ ) یکی از پسران یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام . (تاریخ گزیده ص 37).



هادوری . (ص ، اِ) (۱) نوعی از گدایان باشند در نهایت سماجت . (برهان ). نوعی از گدای مبرم که به در خانه ها می رفتند و به اصرار چیزی می خواستند. حکیم سنایی گفته :
دعوی ّ دِه کنند ولیکن چو بنگری
هادوریان کوی و گدایان برزنند. (۲)
اثیر اخسیکتی گفته :
معیشتی نه که با عزت و قناعت آن
بهر دری نروم چون گدای هادوری .
(انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (ف...



هادوریان . (اِ) جمع هادوری است که گدایان مبرم باشند و نیز جماعت مردم بی سر و پارا گویند که چوبداران و یساولان سلاطین ایشان را از سر راه دور کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
سالوسیان دل را درکوی او مصلی
هادوریان دین را در زلف او سفرگه .

سنایی .



هادووادو. [ دَ دَ / دُ دُ ] (اِمص مرکب ) دوندگی و با فعل کردن صرف شود: در این چند روزه برای خریدن این خانه خیلی هادووادو کردید، خستگی شما از آن است . (یادداشت مؤلف ).



هادی . (اِ) نام سنگی است . گویند هرکه آن سنگ را با خود دارد سگ به او فریاد نکند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سنگی بود به رنگ طحال ... چون با زاج منقی خلط کرده بر زیبق نهند آن را عقد کند. (نزههٔالقلوب ). || اسم تریاق فاروق است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ). (۱) هو التریاق الکبیر. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 343). و حکیم مؤمن در فصل تریاقات آرد:تریاق کبیر و او را تریاق فاروق و تریاق اکبر و تر...



هادی . (ع ص ، اِ) راهنما. راهنماینده . (برهان ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راهنمای . (دهار). مرشد. هدایت کننده . ج ، هادون ، هادین ، هداهٔ. (اقرب الموارد) : بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2). || (اصطلاح فیزیک ) رسانا. در اصطلاح فیزیک ، جسمی که الکتریسته یا حرارت در آن به خوبی منتشر شود. فلزات به طور کلی هادی هستند و غیر فلزات معمولاً...



هادی . [ ] (ع ص ) (از «هَ دء») در عربی آرام گیرنده . (از برهان ). هادی .یقال : هدأت اصواتهم و صوته هادی . (اقرب الموارد).



هادی . (اِخ ) نام یکی از طبقات چهارگانه که بواسطه ٔ پستی نژاد مشهورند و به ترتیب عبارتند از: «هادی »، «دوم »، «چندال » و «بدهتو». و آنان به کارهائی از قبیل پاکیزه کردن قراء و دیگر کارهای پست اشتغال می ورزند و به زعم هندوان این طبقات به پدری به نام «شودر» و مادری به نام «برهمن » منسوبند و به زنا متولد شده اند. و هادی بواسطه ٔ دوری از پستی ها از دیگر طبقات پسندیده تر است ، چنانکه بدهتو بدترین آنان است چه به خوردن مردار اکتفا نکند و به گو...



هادی . (اِخ ) از نامهای خداوند عز و جل .



هادی . (اِخ ) نام رسول خدا محمدبن عبداﷲ. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 101). از القاب حضرت محمد (ص ). رجوع به محمد (ص ) شود.



هادی . (اِخ ) از القاب امام علی النقی (ع ) امام دهم است . تولدش به روایت اکثر اهل خبر در نیمه های ماه رجب در سنه ٔ اربع عشر و مأتین به مدینه اتفاق افتاد و به قولی به سال اثناعشر ومأتین . مادرش ام ولد بود مسماهٔ بسمانه (و یقال ان امه ام الفضل بنت المأمون ) و آن جناب در اسم و کنیت با علی المرتضی و علی الرضا یکی بود و بنابراین او راابوالحسن ثالث گویند و القاب شریفش نقی و هادی و عسکری و ناصح و متوکل و فتاح و مرتضی است و در اعل...



هادی . (اِخ ) (میرزا...) از سادات حسینی اصفهان و خلف میرزا شاه تقی شیخ الاسلامی میباشد. او راست :
بس گرفته ست دلم خانه ٔ صیاد خراب
کاش روی قفسم جانب صحرا میکرد.

(آتشکده ٔآذر چ کتابفروشی زوار ص 212).



هادی . (اِخ ) لقب موسی بن محمد المهدی است . موسی بن مهدی بن منصوربن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس ، مکنی به ابومحمد. چهارمین خلیفه است و هفتم از عباس . هادی که ابومحمد کنیت داشت پدر وی مهدی و مادر وی خیزران بود. در زمان فوت مهدی در گرگان بود و هارون در حضرت با وی بیعت کرد و بیعت نامه به هادی فرستاد. هادی با شتاب تمام به بغداد شتافته و بر مسند خلافت نشست . (تاریخ گزیده ص 300). وی بر ظلم و خونریزی حرص...



هادی . (اِخ ) (محمد...) نقاش : مجلسهای نقاشی او در ضمن مرقع6 برگی به شماره ٔ 72 در فهرست نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی تألیف مهدی بیانی ص 156 یاد شده است .



هادی . (اِخ ) (سیدکیا) برادر سیدعلی کیا لاهیجانی که از جانب برادر حکومت تنکابن یافت . سیدهادی بعد ازبه دست گرفتن زمام حکومت محل بیه پیش ، تنکابن را به پسر خود سیدیحیی کیا بخشید. (۱) از اعمال او یکی این است که در آن زمان که حکومت تنکابن را داشت اسکندر شیخی بار دیگر از امیر تیمور گورکان شکست یافت و با تنی چند بطرف گیلان گریخت و به روایتی که در ظفرنامه مسطور است دیگر از وی خبری پیدا نشد، پس از آنکه چند بار از پی او برآمدند و نشانی...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله