آفتاب

ب

ب

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

باایوب . [ اَی ْ یو ] (اِخ ) ابوایوب ، دکان . نام قریه ٔ بزرگ میان کرمانشاه و همدان و نزدیک آن دریاچه ای کوچک است . (مرآت البلدان ج 1 ص 124). و رجوع به معجم البلدان شود.



باب . (اِ) بابا. پدر. اَب . والد. مقابل مام ، مادر، که بعربی والد گویند و به این معنی بلغت زند و پازند با بای فارسی باشد. حکیم سنائی گفته :
هر دو را در جهان عشق طلب
پارسی باب دان و تازی اَب .

(از جهانگیری ).
بفتح اول به الف کشیده و سکون موحده تحتانی بمعنی پدر باشد و در لغت زند و پازند بمعنی اول (پدر) بجای موحده ٔ تحتانی آخر بای پارسی آمده . (هفت قلزم ). مؤلف آنندراج آرد: بمعنی پدر...



باب . (ع اِ) به عربی در خانه را گویند. (برهان ). در تازی در خانه را گویند. (هفت قلزم ). در. (صراح اللغه ) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 24) (شرفنامه ٔ منیری ). در عربی دروازه باشد. (غیاث ) (آنندراج ). ج ، ابواب ، ابوبه . (صراح اللغه ). ج ، ابواب ، بیبان ، ابوبهٔ، و جمع اخیر نادرست . (منتهی الارب ) (آنندراج )(فرهنگ نظام ) : الجاعل لکل اجل کتاباً و لکل عمل باباً. (تاریخ بیهق...



باب . (معرب ، اِ) معرب پاپ . (دزی ج 1 ص 47).



باب . (اِخ ) فرقه ٔ سبعیه از باب ، علی بن ابیطالب علیه السلام را خواهند و از ابواب گروه دعوت کنندگان سوی کیش خود را مقصوددارند. || هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت . و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان «حجت اعظم » باشد که طریقه ٔ صباحیه (پیروان حسن صباح ) بعنوان رئیس مجلس دعوت در مصر «داعی الدعاهٔ» نامیده میشد که ظاهراً «باب » امام زمان و دربان دعوت او منظور است و از کتب ایشان درست واضح نیست که آیا «باب » که...



باب . (ع اِ) در نزد پزشکان باب اطلاق می شود بر اولین رگی که میروید از مقعر کبد برای جذب غذا بسوی خود و آن رگیست بزرگ که هر یک از طرفین آن بشعبه های بسیار منشعب می شود چنانکه در بحرالجواهر مسطور است . نام رگی است که از جانب مقعر جگر رسته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به طالع من الکبد شود. نام عرقی ساکن که جانب مقعر کبد رسته است و نفع اکثری او جذب غذا به کبد باشد. (قانون ابوعلی ). هو اول عرق ینبت من مقعر الکبد، لجذب الغذاء الیه...



باب . (ع اِ) از اعلام مردان عربست . || (اِخ ) نام اسب زیادبن ابیه . (منتهی الارب ).



باب . (اِخ ) نام دهی است از بخارا و آنرا بابهٔ نیز گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). || شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب . از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است . (معجم البلدان ). قریه ای از حلب . (منتهی الارب ). || یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه . مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: نام قصبه ٔ قضائیست درسنجاق و ولایت حلب به 37 هزارگزی مشرق حلب دارای باب . (اِخ ) (1236 - 1266هَ . ق .) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره ٔ محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و شش قمری در تبریز تیرباران شد و اگر این تاریخ ولادت او درست باشد سن وی در وقت قتل سی بوده است . (وفیات معاصرین بقلم علامه محمد قزوینی در مجله یادگار سال سوم شماره ٔ چهارم ).
بر حسب منابع دیگر: میرزا علیمحمد (محمدع...



باب . (اِخ ) رجوع به جعفر باب شود.



باب ابراهیم . [ ب ِ اِ ] (اِخ ) یکی از سه در دیوار مغربی مسجد حرام بمکه : ... و اندر شهر هیچ درخت نیست مگر بر در مسجد حرام که سوی مغرب است که آنرا باب ابراهیم خوانند بر سر چاهی درختی چند بلند است و بزرگ شده ... زیرا که چون در مسجد نماز کنند از همه جوانب روی بخانه باید کرد،و آن جا که مسجد طولانی ترست از باب ابراهیم علیه السلام است تا به باب بنی هاشم چهارصدوبیست وچهار ارشست ... بر دیوار مغربی که آن عرض مسجد است...



باب ابن محرز. [ ب ُ ن ِ م ُ رِ ] (اِخ ) در شعر شبرمهٔبن الطفیل آمده است :
لعمری لظبی عند باب ابن محرز
اغن علیه الیارقان مشوف .

(المعرب جوالیقی صص 357 - 358).



باب ابی الفضل . [ ب ِ اَ بِل ْ ف َ ] (اِخ ) محلی در منتهی الیه نهر بخارا : نهر بخارا نهری بود بزرگ و چندین نهر کوچک از آن برآورده بودند یکی از آنها معروف بنهر فشیدیزه که از نهر بخارا گرفته می شد جائی موسوم به «ورغ » و از دروازه ٔ مردقشه جاری بود تا جویبار ابی ابراهیم و منتهی می گشت به باب ابی الفضل . (احوال و اشعار رودکی ، نفیسی ج 1 ص 95).



باب اسفیش . [ ] (اِخ ) مافروخی در وصف ابواب مدینه ٔ جی آرد : «و باب ماه الذی یسمی باب اسفیش ». (محاسن اصفهان چ سیدجلال طهرانی ص 92). و رجوع به ص 93 همان کتاب و ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ اقبال ص 16 و 17 شود.



باب اصطخر. [ ب ِ اِ طَ ] (اِخ ) یکی از هشت دروازه ٔ شیراز [ دروازه ٔ اصفهان امروزی ]. (حاشیه ٔ ص 427 شدالازار). مدفن الشیخ ابوعبداﷲ المشهور به علم دار، و شیخ ابوبکر علاف و حسن کیا از سادات قزوین مقیم شیراز. و بنا بروایت عمدهٔالطالب مدفن علی بن حمزه . (شدالازار).



باب اقلام . [ ب ُ اَ ] (اِخ ) در هجده میلی بصره ٔ مغربی (بصره ٔ اندلس ) باشد. (الحلل السندسیهٔ ج 1 ص 67). در معجم البلدان یاقوت ذیل کلمه ٔ بصره ٔ مغربی آمده است : این شهر در یک منزلی شهر الاقلام است . رجوع به اقلام شود.



باب انار. [ اَ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچک مرکزی بخش خفر شهرستان جهرم و مختصات جغرافیائی آن بقرار زیر است : طول 53 درجه و 15 دقیقه . عرض 28 درجه و 55 دقیقه . ارتفاع آن از سطح دریا در حدود 1300 گز است در 82 هزارگزی شمال باختری جهرم و



باب انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) و لشکرگاه هرثمه بر نهروان بود بر دوفرسنگی از دروازه ٔ بغداد و لشکر طاهر جائی بود که آن را باب انبار گویند سوی بصره بر یک فرسنگی از شهر. (ترجمه ٔ طبری نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ص 513).



باب ایل . [ ب ِ ] (اِخ ): بورسیپا شهری بود که رب النوع نبو در آن دارای پرستشگاه بود، بعدها در نزدیکی همین شهر، مردوک خداوند بزرگ بابلیها پرستیده شدو بعد در همانجا شهر نامور باب ایل ، بابل (درِ خدا)بوجود آمد. (فرهنگ ایران باستان چ اول ج 1 ص 119).



باب ایوب . [ ب ِ اَی ْ یو ] (اِخ ) مخفف ابی ایوب است و آن دهی است بزرگ بین قرمیسین و همدان در جانب راست کسی که بهمدان رود، و این ده بنام دکان معروفست . (معجم البلدان ).



باب ایور. [ ب ِ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 50 هزارگزی جنوب باختر شیراز و26 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به کازرون ، جلگه معتدل . سکنه ٔ آن 151 تن و آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج و محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).<...



باب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125).



باب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .



باب بردان . [ ب ِ ب َ رَ ] (اِخ ) نزدیک موضع معروف به باب النقب در بغداد. (عیون الانباء چ 1299 هَ . ق . ج 1 ص 154). و رجوع به بردان شود.



باب برزی . [ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان در 45 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 8 هزارگزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان . سکنه ٔ آن 14 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله