باآفرین
باآفرین . [ ف َ ] (ص مرکب ) لایق تحسین . قابل ، درخور تقدیس :
خردمند گفتا بشاه زمین
که ای نیک خو، شاه باآفرین .
باآفرین . [ ف َ ] (ص مرکب ) لایق تحسین . قابل ، درخور تقدیس :
خردمند گفتا بشاه زمین
که ای نیک خو، شاه باآفرین .
بائق . [ ءِ ] (ع ص ) هالک . || بدی و خصومت آورنده . || سختی و بلارسیده . || یورش کننده . (از منتهی الارب ). || ستم کشنده . || متاع بائق ؛ آنکه ثمن ندارد. (منتهی الارب ). ما لاثمن له . (قطر المحیط).
بائقهٔ. [ ءِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث بائق . سختی . بلا. (منتهی الارب ). داهیهٔ. بدی . حادثه ٔ زمانه . ج ، بوائق .
بائک . [ ءِ ] (ع ص ) فربه . فربی : بعیر بائک ؛ شتری فربه . ج ، بُوَّک ، بُیَّک . (منتهی الارب ). || شتر ماده ٔ خوب جوان . || احمق .
بائکه . [ ءِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث بائک . فربه . فربی : ناقهٔ بائکهٔ؛ شتر فربه . ج ، بوائک .
بائل . [ءِ ] (ع ص ) گمیزنده . گمیزاندازنده . (منتهی الارب ).
بائن . [ ءِ ](ع ص ) جداشونده . (از منتهی الارب ). جدا :
پور سلطان گر بر او خائن شود
آن سرش از تن بدان بائن شود.
بائن . [ ءِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار 3هزارگزی جنوب باختر لار. کنار راه فرعی لار به خنج ، دامنه . گرمسیر و مالاریائی . سکنه ٔ آن 294 تن وآب آن از چاه است . محصول آنجا، غلات خرما (دیمی ) و شغل اهالی زراعت است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بائنهٔ. [ ءِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث بائن . || تطلیقهٔ بائنهٔ؛ طلاقی که رجعت در آن درست نباشد. و هی فاعلهٔبمعنی مفعولهٔ. (منتهی الارب ). || کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد. (منتهی الارب ). بائن . || چاه فراخ دورتک . ج ، بوائن . (منتهی الارب ).
باآنکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) مرکب از با حرف اضافه + «آن » + «که » موصول ، رویهم مرادف معهذای عربی باشد :
با آنکه یقین است که در گلشن فردوس
صد گل به تهی دستی بر خار فروشند.
بائه . [ ءِه ْ ] (ع ص ) داننده . واقف بر. (از منتهی الارب ).
بائههٔ. [ ءِ هََ ] (ع ص ) مؤنث بائه . || شاهٔ بائههٔ؛ گوسپند لاغر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بائوباب . [ ءُ ] (اِ) رجوع به بااُباب شود.
بائوتسن . [ س ِ ] (اِخ ) (در ترکی بائُوچِن ) شهری بخطه ٔ ساکس در کشور آلمان در 52 هزارگزی شمال شرقی درسد، در کنار سپرِه ، دارای 40000 تن سکنه ناپلئون اول در آنجا بر پروسیان و روسها در 1813 م . غلبه کرد.
بائورلرمیان . [ ل ُ ] (اِخ ) پیر. از شعرای فرانسه است که بسال 1770 م . در تولوز متولد شد و در 1854 م . در پاریس درگذشت . وی از اعضای آکادمی فرانسه بود. برخی از آثار شعرای قدیم را از جمله اسیان نظماً ترجمه کرده و چندین تآتر منظوم ساخته است .
بائی . (اِخ ) دهی از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد 74هزارگزی شمال باختری طیبات . دامنه معتدل . دارای 251 تن سکنه ، آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، بن شن ، تریاک و شغل اهالی زراعت ، مال داری ، قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بائی روت . [ رُ ] (اِخ ) شهر باویر در ساحل من دارای 35 هزارتن جمعیت است و مصنوعات و ظروف سفالین دارد. لوئی دوم پادشاه باویر تآتری درین شهربرای نمایش آثار ریشار واگنر (1876 م .) بنا نهاد.
بائی لن . [ ل ِ ] (اِخ ) شهری به اسپانیا ازایالت ژائِن ، دارای 8هزار تن جمعیت . بسال 1808 م . ژنرال دوپون درین شهر حق کاپیتولاسیون را امضاء کرد.
بائیدن . [ دَ ] (مص ) لازم بودن . بایستن . (آنندراج ).
بائیز. (اِخ ) رودی به فرانسه به طول 180 هزارگز که از تپه های لانمزان سرچشمه گیردو میراند کوندم نرارا مشروب ساخته و بگارون ریزد.
بائیف . (اِخ ) آنتوان دُ.... شاعر متبحر فرانسه از اصحاب پلیاد مولد او ونیز بسال 1532 م . و متوفی در همان شهر بسال 1589 م .
بااباب . [ اُ ] (اِ) خبزالقرود. بائوباب . عظیم ترین درخت روی زمین است در نواحی استوائی میروید و از تیره ٔ بمباسه میباشد، ارتفاعش خیلی زیاد نیست ولی محیط تنه اش تا 20 متر می رسد بنام انجیر معابد نیز مشهور است . (از گیاهان دارویی ج 1) (از لاروس ).
باارز. [ اَ ] (ص مرکب ) پرقیمت . گرانبها. ارجمند :
یکی را ز گردنکشان مرز داد
سپه را همه چیز باارز داد.
بااوش . (اِ) خیار بزرگی باشد که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || خیار خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). || خوشه ٔ کوچک انگور را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (سروری ).
بااینکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )هرچند. اگرچه . با همه ٔ. با. معذلک . معهذا. با تمام این .