آفتاب

غ

غ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

غار. [ غارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از غرر (پیشانی سفید داشتن اسب ) و غرارهٔ (ناآزموده کاری ) و غرور (فریفتن ). || ناچیز و باطل . ج ، غرور. || غافل . || چاه کن . (منتهی الارب ).



غار. (اِخ ) نام بلوکی به نزدیکی طهران . ناحیتی به جنوب غربی طهران . در نزههٔ القلوب حمداﷲ مستوفی آمده : و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است . این ولایت به چهار قسم است ناحیت اول بهنام و در او شصت پاره دیه است ، ورامین و خاوه از معظم قرای آن ناحیه است . دوم ناحیت سبورقرچ و در او نود پاره دیه است . قوهه و شندر و ایوان کیف از معظم قرای آنجاست . سیوم ناحیت فشابویه است و در او سی پاره دیه است . کوشک و علیابار و کیلین و جرم و...



غار. (اِخ ) ولایتی است در عربستان :
ملک جهان بگیری از قاف تا به قاف
گنج شهان ببخشی از غور تا به غار.

منوچهری .
کازیمیرسکی گوید غار در این شعر منوچهری ولایتی است در عربستان .



غار. (اِخ ) دهی از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 12 هزارگزی شمال نیشابور. کوهستانی ، معتدل . دارای 121 تن سکنه ٔ شیعه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو است . غار ابراهیم ادهم در شمال این آبادی است . دارای مناظر طبیعی و چشمه ای است که از کنار سنگ بیرون آمده از چهار گز ارتفاع به زمین می ریزد. (از فرهنگ جغرافیائی ای...



غار. (اِخ ) ابن جبلهٔ. محدّث است . یا آن به زأست . (منتهی الارب ).



غار اسفل . [ رِ اَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کام زیرین . رجوع به غار شود.



غار اصحاب کهف . [ رِ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) غاری که اصحاب کهف به آن پناه بردند. اصحاب کهف تنی چند خداپرست و از بزرگان مملکت روم بودند، دقیانوس نام که ملک روم بود با ایشان به دشمنی برخاست و آنان از بیم او فرار کردند و به غاری پناه بردند. کیفیت این واقعه در قرآن کریم از آیه ٔ 8 تا آیه ٔ 26 سوره ٔ کهف مندرج است . برای اطلاع از تفصیل به اصحاب کهف رجوع شود.



غار اصحاب کهف . [ رِ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) نام محلی است بین دجله و فرات : و سلطان (سلطان اویس فرزند شیخ حسن کوچک از امرای چوپانیان ) از راه حسنحور [ ؟ ] و غار اصحاب کهف روانه شد و دو نوبت از آب فرات عبور کرد. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو چ طهران با تعلیقات دکتر بیانی ص 198).



غار اعلی . [ رِ اَ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کام زبرین . رجوع به غار شود.



غار بهرام گور. [ رِ ب َ م ِ ] (اِخ ) غاری که بهرام پادشاه ساسانی دنبال گور بدرون آن رفت :
بود غاری در آن خرابستان
خوشتر از چاه یخ به تابستان
رخنه ٔ ژرف داشت چون چاهی
هیچکس را نه بر درش راهی
گور در غار شد روان و دلیر
شاه دنبال او گرفته چو شیر
اسب در غار ژرف راند سوار
گنج کیخسروی رساند به غار
شاه را غار پرده دار شده
و او هم آغوش یار غار شده
وان وشاقان به پاسداری شاه
بر در غار کرده منزلگاه
نه ر...



غار حراء. [ رِ ح َرْ را ] (اِخ ) جایی در کوه حرّا که رسول اکرم صلی اﷲ علیه وآله پیش از بعثت به نبوّت ، شبهای بسیاری برای پرستش و راز و نیاز با خدای خویش در آن منزوی بود. (معجم البلدان ). عایشه روایت کرده است : حضرت رسول اکرم (ص ) موقعی که در غار حرّا بسر می برد در آغاز خوابهای روشن و راستی میدید و این خوابها سبب شد که بیشتر به خلوت نشینی و زندگی در غار حرّا دل بست ، و شبهای بسیار در آن غار با پروردگار به راز و نیاز پرداخت و فقط گاهی...



غارخسرو دوم . [ رِ خ ُ رَ / رُ وِ دُوْ وُ ] (اِخ ) در کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف پروفسور کریستن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی آمده است : در کنار غاری که شاهپور سوم در کوه معروف طاق بستان کنده بود غار دیگری است خیلی بزرگتر که بفرمان خسرو پرویز ساخته اند.(ص 321). و رجوع به همین لغت نامه ذیل «پرویز» شود.



غار ژرف . [ رِ ژَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) کنایه از دنیاست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).



غار شاپور. [ رِ ] (اِخ ) غاری است در شهر شاپور فارس . پورداود در ج 1 یشتها آورده اند: اما از نقوشی که ازپادشاهان ساسانی در نقش رستم و نقش رجب و غار شاپوراز اردشیر اول و شاپور اول و بهرام اول مانده است سواری نگین اقتدار به شاه سوار طرف مقابلش میدهد. بی شک آهورامزدا از آن اراده شده است . (یشتها ج 1 ص 45).



غار غم . [ رِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زندان و بندخانه و گور و قبر گناهکاران باشد. (برهان ). زندان . بندخانه . محبس .



غار فقیر. [ رِ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دستیاری شهرستان سراوان در 20هزارگزی خاوری دستیاری ، کنار راه باهوکلات به ریمیدان ، با 45 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).



غار گشاده . [ رِ گ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غاری که بن آن بسته نباشد. منجوف . (منتهی الارب ).



غار معرهٔ. [ رِم َ ع َرْ رَ ] (اِخ ) فی جبل نساح بارض الیمامهٔ لبنی جشم بن الحارث بن لؤی ّ. عن الحفصی . (معجم البلدان ).



غار مغان . [ رِ م ُ ] (اِخ ) در خراسان به غار مغان معروف است چه نزدیک قریه ٔ مغان واقع شده است . صاحب مطلعالشمس در جلد دوم آرد: در نزدیکی قریه ٔ مغان از قرای این بلوک (بلوک اردمه ) (۱) غاری است غریب که دهنه ٔ آن بسیار وسیع است . گویند تا یک میدان اسب راه غار طوری وسعت دارد که پنجاه سوار بسهولت عبور میکنند. در منتهای این مسافت از سقف غار آبی میچکد و فوراً منجمد میشود به نحوی که نیم ستون در سطح غار و نیم دیگر در سقف غار پدیدار آمد...



غار و غور. [ غارْ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی هرج و مرج و آشوب و فتنه باشد. (برهان ). || در تداول عمومی ، صداهایی که از امعا شنیده میشود. هیاهوئی که در موقع نزاع و مخاصمت می کنند: اینهمه غار و غور مکن ، یعنی سر و صدای بی حاصل از خود درمیاور.



غار یمگان . [ رِ ی ُ ] (اِخ ) در مقدمه ٔ دیوان ناصرخسرو در شرح حال وی آمده است : ناصرخسرو همه جا خود را میان کوهها در دره و غار و زندان سنگی و حصار و کوهسار پر از سنگ و خار یمگان که «زندان سلیمان » و زمین تنگ و خشک و دره و جبال و تلال پر از خار و غار مینامد مغلوب و مقهور... خوانده ... همه جا خود را در زندان تنگ و درّه ٔغارآسا که هیچ نوع اسباب راحت و نعمت و... نداشته ... نشان میدهد... اغلب هم خود را در یمگان در غار مقیم خوانده و حال خود را...



غاراب . (اِخ ) (کوه ...) نام محلی است که خط سرحدی ایران و ترکیه از آن می گذرد.



غارات . (ع اِ) ج ِ غارهٔ. (اقرب الموارد) : و ولایت از تاراج و غارات محافظت نمودی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 96).



غاراف . (اِخ ) نام محلی در جنوب یاراحمد زهی .



غارالارض . [ رُ ل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بَیُب . ذاقنی الاسکندرانی . دافنی . رجوع به ذافنی شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله