آفتاب

ص

ص

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

صاحب عباد. [ ح ِ ب ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) رجوع به صاحب بن عباد شود.





صاحب علی آبادی . [ ح ِ ب ِ ع َ ] (اِخ ) محمدتقی بن میرزا محمد زکی مازندرانی . وی در زمره ٔ رجال دربار فتحعلی شاه بود. در قصائد و غزلیات ، صاحب و صاحب دیوان تخلص میکرد. در آغاز جوانی ده سال وزارت عبداﷲمیرزا حاکم خمسه و سهروردو سجاس را داشت و بسال 1234 هَ .ق . به طهران احضار شد و پادشاه وی را مقام منشی الممالک داد. دیوان او در حدود 5500 بیت است . وی بسال



صاحب عین دبران . [ ح ِ ب ِ ع َ ن ِ دَ ب َ ] (اِخ ) کنایه از برج ثور است که برج دوم باشد از جمله ٔ دوازده برج فلک . (برهان ).



صاحب غار. [ ح ِب ِ ] (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافه است :
مردم آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی .

ناصرخسرو.
و رجوع به یار غار شود.



صاحب فخ . [ ح ِ ب ِ ف َخ خ ] (اِخ ) حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب . درتجارب السلف آرد که حسین از بزرگان بنی هاشم بود و ازتحمل جور و حیف ملول شد، در مدینه خروج کرد و بسیارخلق متابعت او کردند و اتفاق افتاد که از عامل مدینه بر بعضی طالبیان ظلمی رفت و علویان بهم برآمدند و حسین با خلقی انبوه به در سرای امارت رفتند و عامل بگریخت و زندانها شکستند و زندانیان را خلاص دادند و با حسین بیعت کردند و مدینه مسخر شد. چون خبر به هاد...



صاحب فصل الخطاب . [ ح ِ ب ِ ف َ لُل ْ خ ِ ] (اِخ ) داود پیغمبر (ع ): و شددنا ملکه و آتیناه الحکمهٔ و فصل الخطاب . (قرآن 20/38). رجوع به داود شود.



صاحب کافی . [ ح ِ ب ِ ] (اِخ ) وزیر کافی . لقب صاحب بن عباد. رجوع به صاحب بن عباد شود :
ترا که صاحب کافی خریطه کش زیبد
چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است .

خاقانی .



صاحب کرامت . [ ح ِ ب ِ ک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) دارای بزرگواری . ارجمند. بزرگوار. بخشنده :
ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را.

حافظ.
|| ولی و عارفی که دارای کرامت باشد. رجوع به کرامت شود.



صاحب کف بیضا. [ ح ِ ب ِ ک َف ْ ف ِ / ک َ ف ِ ب َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت موسی علیه السلام است . (برهان ).





صاحب مایه . [ ح ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) مایه ور. دارای مایه :
صاحب مایه دوربین باشد
مایه چون کم بُوَد چنین باشد.

نظامی .



صاحب ید بیضا. [ح ِ ب ِ ی َ دِ ب َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت موسی است . || (ص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، کسی را گویندکه شکوه و جلالی داشته باشد. رجوع به ید بیضا شود.



صاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی ذیل جغرافیای قزوین گوید: و عمربن عبدالعزیز جهت خود در آنجا عمارت عالی ساخت در محله ٔ جوسق و اکنون آن زمین را صاحب آباد خوانند. (نزههٔالقلوب ج 3 ص 58).



صاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان ، 36000گزی شمال باختری کاشان ، 2000گزی شوسه ٔ کاشان و قم . جلگه ، معتدل . سکنه 90 تن ، شیعه ، فارسی زبان . آب آن از قنات ، محصول غلات ، پنبه ، تنباکو، میوه جات . شغل زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج



صاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس ، 37000گزی شمال باختری بشرویه ، سر راه مالرو عمومی بشرویه به نیگنان . جلگه ، گرمسیر، سکنه 45 تن ، شیعه ، فارسی زبان . آب آن از قنات . محصول غلات ، پنبه ، ارزن ، باغات ، میوه ، ابریشم ، تریاک . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).



صاحب اختیار. [ ح ِ اِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مختار. || لقبی بوده است در زمان سلاطین قاجار.



صاحب اسرار. [ح ِ اَ ] (ص مرکب ) رازدار. نگاهدار سِر :
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام .

حافظ.



صاحب افسر. [ ح ِ اَ س َ ] (ص مرکب ) تاجدار :
قامت صاحب افسران حلقه ٔ افسری شده
برده سجود افسرش با همه صاحب افسری .

خاقانی .



صاحب افسر گردون . [ ح ِ اَ س َ رِ گ َ ] (اِخ )کنایه از حضرت عیسی علیه السلام است . (برهان قاطع).



صاحب البحر. [ ح ِ بُل ْ ب َ ] (اِخ ) آذری طوسی آن را لقب برادر زردشت گفته و در «جواهرالاسرار» در شرح قصیده ٔ معروف خاقانی که با مطلع ذیل شروع میشود:
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
می گوید: «در زمان گشتاسب دو برادر بودند، یکی را صاحب البحر میگفتند و یکی را زردهشت . سی سال دعوت زحل کردند، تا چنان شدند در خوارق عادات که هرچه خواستندی کردندی ودو کتاب ساختند در جادوی و جمله ٔ سحرها در او نوشتند و آن را زند و اوستا نام...



صاحب التحیوی . [ ح ِ بُت ْ ت َح ْ ی َ ] (اِخ ) رجوع به علی بن محمد صاحب التحیوی شود.



صاحب الثدیهٔ.[ ح ِ بُث ْ ث ُدْ ی َ ] (اِخ ) رجوع به ذوالثدیهٔ شود.



صاحب الجلالهٔ.[ ح ِ بُل ْ ج َ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) عنوان رسمی پادشاهان عرب کنونی است ، مانند اعلیحضرت در ایران .



صاحب الجیش . [ ح ِ بُل ْ ج َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) سپهسالار. (السامی فی الاسامی ). سپاه سالار. (دستورالاخوان ) : طلحه به سیستان آمد [ به امیری ] و برادرش عمر صاحب الجیش او بود. (تاریخ سیستان ص 101). امیر صاحب الجیش نصر دانست که مقام ایشان [در] آن جایگاه بر طمعی باطل و اندیشه ای فاسد مشتمل است ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). و رجوع به صاحب جیش شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله