آفتاب

ص

ص

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسه ٔ سقز-سنندج . دشت ، سردسیر، سکنه 600 تن ، کردی زبان ، آب آن از چشمه و رودخانه ، محصول آن غلات ، توتون ، تنباکو، لبنیات ، صیفی ، شغل اهالی زراعت ، گله داری . دبستان ، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حاتم فرغانی . وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت . علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344).



صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن محمد بخاری (الامام ...). در تتمه ٔ صوان الحکمه آمده است : وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت ، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است . و درباره ٔ او من گفته ام :
لقد صحب العلم الرصین و اهله
لذلک سمیناه فی الناس صاحبا.
آنگاه دو رساله ٔ خود را که به صاحب نوشته است ، نقل می کند. در نزههٔالارواح و ترجمه ٔ آن صاحب ابومحمد بخاری را ذکر کرده و گوید فیلسوف...



صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) تاج الدین محمدبن صاحب فخرالدین محمدبن وزیر بهاءالدین علی بن محمدبن حنا. وی رئیس و شاعر بود و از سبط سلفی حدیث کندو بسال 707 هَ . ق . درگذشت . (حسن المحاضرهٔ ص 177).



صاحب . [ ح ِ ](اِخ ) فتح الدین عبداﷲ. رجوع به عبداﷲبن محمد شود.





صاحب الزیادی . [ ح ِ بُزْ زیا ] (اِخ ) رجوع به ابوخشینه شود.



صاحب الصبیحی . [ ح ِ بُص ْ ؟ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علی بن معمر کوفی شود.



صاحب الف دینار. [ ح ِ ب ُ اَ ف َ ] (اِخ ) صدوق وی را از کسانی شمرده است که درک خدمت امام عصر (ع )کرده و بر معجزه ٔ آن حضرت واقف شده است و از مردم مرو باشد. (ریحانهٔالادب ج 2 ص 417).



صاحب بالجنب . [ ح ِ ب ِ بِل ْ جَمْب ْ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) رفیق سفر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). یار سفر. همراه . || شریک علم آموختن . (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ص 63).



صاحب بلخی . [ ح ِ ب ِ ب َ ] (اِخ ) (مولانا...) مولانادر فن شعر ماهر بود و در علم ادوار و موسیقی کامل ونادر، و در عملهای خود اشعار خود میانخانه ساخته است تا دلالت بر فضل او کند و از آن جمله عمل چهارگاه است که در میان مردم شهرت دارد و گویند جوکی میرزا در مجلس خود غیر از آن نمیگذاشت که قوالان چیز دیگر گویند و مطلع آن غزل که در عمل چهارگاه دارد، این است :
همچو صبح از مهر رویت میزدم دمهای سرد
تا رسم روزی به کویت دل بسی شبگیر کرد.



صاحب بودن . [ ح ِ دَ ] (مص مرکب ) داشتن . دارا بودن . مالک بودن .



صاحب ترجمه . [ ح ِ ب ِ ت َ ج َ / ج ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه شرح حال او مورد بحث و تحقیق است .



صاحب ثعلب . [ ح ِ ب ِ ث َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالواحد مطرز. رجوع به مطرز شود.



صاحب جزیره . [ ح ِب ِ ج َ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باطنیان رابه هر ناحیتی کسی است که خلق را بدین مذهب دعوت کندو آن کس را صاحب جزیره خوانند و از دست وی به هر شهری داعیان باشند. رجوع به اسماعیلیه و باطنیه شود.



صاحب جوزا.[ ح ِ ب ِ ج َ ] (اِخ ) کوکب عطارد را گویند، چه برج جوزا خانه ٔ اوست . (برهان قاطع). عطارد، چرا که جوزا خانه ٔ عطارد است . (غیاث اللغات ). رجوع به عطارد شود.



صاحب رازی . [ ح ِ ب ِ ] (اِخ ) لقب صاحب بن عباد است :
تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی
چون سخاگستر بوی از حاتم طائی بری .

سوزنی .
رجوع به صاحب بن عباد شود.



صاحب رأی . [ ح ِ ب ِ رَءْی ْ ] (اِخ ) لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است :
می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.

ناصرخسرو.



صاحب ری . [ح ِ ب ِ رَ ] (اِخ ) لقب صاحب بن عباد است :
گفتند مردمان که نیابند مردمان
در هیچ فضل صاحب ری را نظیر و یار.

فرخی .
صاحب ری از حشم زیبد تو را وقت هنر
حاتم طی از خدم زیبد تو را وقت سخا.

عبدالواسع جبلی .
رجوع به صاحب بن عباد شود.



صاحب زنج . [ ح ِ ب ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به صاحب الزنج شود.



صاحب شرف الدین . [ ح ِ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمدبن صاحب زین الدین شود.



صاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) کنایه از عیسی (ع ) است . (برهان قاطع). و این قول ظاهراً بر اساسی نیست .



صاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) نام مردی بوده که فطرت و فطانت عالی داشته و ستاره پرستی را او بهم رسانیده است . (برهان قاطع). رجوع به صابئین و صابی شود.



صاحب صره ٔ مختومه . [ ح ِ ب ِ ص ُرْ رَ ی ِ م َ م َ ] (اِخ ) لقب مردی است که بنقل صدوق به حضور امام غائب رسیده است . (ریحانهٔ الادب ج 2 ص 431).



صاحب عادل . [ ح ِ ب ِ دِ ] (اِخ ) وزیر ابوکالیجار (۱) مرزبان بن سلطان الدولهٔ بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خویش صاحب را به قتل رسانید. العظمهٔ و البقاء للّه الملک المعبود. (دستورالوزراء ص 123). و رجوع به حبیب السیر چ تهران جزء چهارم از ج 2 ص 158 و فهرست فارسنامه ٔ ابن بلخی شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله