آفتاب

خ

خ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

خاتون آبادی . (اِخ ) امیرمحمد حسین پدر امیر عبدالباقی و پسر امیرمحمد صالح است ، او از اکابر علمای امامیه بوده است و در فقه و ادبیات و فنون حکمت مهارت زیاد داشته است . جد مادری او ملا محمد باقر مجلسی میباشد. تألیفاتش دارای منافع بسیار است از آنجمله : حاشیه برشرح جدید تجرید، حاشیه بر شرح لمعه ، رساله ٔ بدا، مناقب الفضلاء. مرگ وی در 23 شهر شوال 1151 هَ . ق . در اصفهان اتفاق افتاد. (...



خاتون آبادی .(اِخ ) سید میرزا ابوالقاسم حسینی از مشاهیرمدرسین اصفهان و از خانواده ٔ میرمحمد حسین خاتون آبادی سبط مجلسی است . از تألیفات او تفسیر قرآن مجید به فارسی ،حاشیه ٔ استبصار، حاشیه ٔ تهذیب ،حاشیه ٔ کافی ، حاشیه ٔ من لایحضره الفقیه ، شرح نهج البلاغه میباشد و در سال 1203 هَ . ق . وفات یافته است . (ریحانهٔ الادب ج 3 ص 504).



خاتون آبادی . (اِخ ) سیدمحمد رضابن محمد مؤمن معروف به مدرس از اکابر علمای قرن دوازدهم اواخر عهد صفویه است کتب زیر از تألیفات اوست : ابواب الهدایه . جنات الخلود. خزائن الانوار. (از ریحانهٔ الادب ج 3 ص 505).



خاتون العیناثی العاملی . [ نُل ْ ع ِ ثی یُل ْ م ِ ] (اِخ ) به احتمال صاحب روضات وی پدر قبیله ٔ جلیله ٔ خاتونان عاملی است که از این قبیله احمدبن خاتون میباشد. وی از معاصرین علامه و محقق بوده است . (روضات الجنات ص 21).



خاتون بان . (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 12 هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد بکرمانشاه ؛ محلی است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی و سکنه ٔ آنجا 210 تن مذهبشان شیعه و زبانشان لری است . آب آنجا از رود بادآور و چشمه ، محصولات آنجا غلات و تریاک و لبنیات و پشم است ، شغل اهالی زراعت و گله...



خاتون پنجره . [ پ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ مرکب )بازیچه ای است که اطفال از پنج چوب باریک می سازند.



خاتونان شبستان سپهر. [ ن ِ ش َ ب ِ ن ِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و زهره است . رجوع به خاتون شبستان سپهر شود. (انجمن آرا).



خاتونک . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوب شیراز. (فارس نامه ٔ ناصری ج 2 ص 191) (جغرافیای غرب ایران ص 106). دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 12 هزارگزی جنوب شیراز در کنار راه فرعی شیراز به قره باغ . محلی است جلگه ای معتدل ولی مالاریائی و سکنه ٔ آن



خاتونی . (ص نسبی ) نسبت است بخاتون ، بانوانه . || (حامص ) بزرگی و عظمت زن :
سر برافراختی بخاتونی
خواستی گنجهای قارونی .

نظامی .
|| (اِ) نوعی از لباس است :
چو خاتونئی بود ابریشمین
چو چتری و فونک گلی و کژین .

نظام قاری (دیوان ص 182).



خاتونی . (اِخ ) دهی است از بخش میناب واقع در سه فرسنگی مغرب میناب . رجوع بنقشه ٔ شهرستان بندرعباس در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 شود.



خاتونی . (اِخ ) رجوع به ابوطاهر خاتونی و آثارالبلاد ص 259و کتاب النقض ص 13 و مقدمه ٔ لباب الالباب از محمد قزوینی ص 14 و تاریخ سلجوقیه تألیف عمادالدین کاتب شود.



خاتیام . [ ] (ع اِ) انگشتری . (منتهی الارب ).



خاتیه . [ ی َ] (ع اِ) عقاب که بر صید فرود آید. (منتهی الارب ).



خاثر. [ ث ِ] (ع ص ) ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته ، کلچیده ، بسته (شیر).



خاثره . [ ث ِ رَ ] (ع اِ) فرقه ٔ مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زن که اندک درد یابد. (منتهی الارب ). || جماعت . یقال : رایت خاثرهًٔ من الناس ؛ ای جماعهٔ. (اقرب الموارد).



خاج . (ارمنی ، اِ) (۱) بر وزن تاج بمعنی چلیپا باشد که صلیب نصاری است . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع بصلیب شود. || نرمه ٔ گوش (۲) یعنی جائی که گوشواره در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ) :
دولت از خاج گوش بنده ٔ تو
بنده را حلقه درکشند بخاج .

سوزنی .
|| دار. یکی از اشکال ورق بازی (قمار). رجوع به صلیب و رجوع به چلیپا شود.



خاج کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) صلیب کشیدن ، و آن خط کشیدن با انگشت برسینه بشکل صلیب است نزد مردان و زنان عیسوی بهنگام حضور بر سر اموات و یا مواقع ورود بکلیسا یا هنگام بزرگداشت واقعه ای که آن را از جانب خداوند میدانند.



خاج پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) صلیب پرست . پرستنده ٔخاج . ترسا. صلیبی . عیسوی . مسیحی . عیسائی . چلیپاپرست . یکی از اهل تثلیث . رجوع به صلیب و صلیب پرست شود.



خاج پرستی . [ پ َ رَ ] (حامص مرکب )صلیب پرستی . مسیحیت . رجوع به صلیب و صلیب پرست شود.



خاج شویان . (اِخ ) عید کلیسا در ششم ژانویه بیاد ظهور مسیح در انظار بت پرستان . عید اول سال ارامنه و سایر مذاهب ارتودکس که در 24 جدی واقع میشود. (ناظم الاطباء). رجوع بخاج و خاچ شود.



خاجا. (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ خواجه و محرف آن و عنوانی است که پیش نام بعضی از ارامنه آرند مانند خاجا بُغُس ْ و خاجا ماطاوس و غیره .



خاجان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب خمام و دو هزارگزی خاور شوسه ٔ خمام به رشت ؛ محلی است جلگه ای و معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنه ٔ آنجا 620 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی . نهر خمام رود از سفید رود آنجا را مشروب می کند. محصولات آنجا برنج و کنف و ابریشم و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صید است . راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ...



خاجر. [ ج ِ ] (ع اِ صوت ) آواز آبی است در بن کوه . (منتهی الارب ). صوت الماء علی سفح الجبل . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). || آواز. (منتهی الارب ). || صدای آب در دامنه ٔ کوه . (اقرب الموارد).



خاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) بقول عمرانی موضعی است . (معجم البلدان ج 3 ص 384).



خاجسوگ . (اِ) داسی است که با آن غله را درو می کنند. (شعوری ج 1 ص 371). مصحف جاخسوگ . رجوع به همین لغت در لغت نامه و نیز رجوع به جاغسوگ و جاخسوگ در برهان قاطع چ معین شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله