آفتاب

Toy Story 4 برنده جایزه بهترین انیمیشن سال از جوایز فیلم هالیوود



وودی ، باز لایتیر و دوستانشان پس از آنکه مالک سابقشان اندی آنها را به کودکی به نام بانی تحویل می‌دهد، با یک اسباب‌بازی جدید آشنا شده و وارد یک سفر ماجراجویی دیگر می‌شوند. اما…

Toy Story 4 فیلمی ساخته است که یک اسباب‌بازی بعد از اینکه خودش را آشغال می‌نامد، ده‌ها بار به ‌طرز ناموفقی برای خودکشی تلاش می‌کند! آن‌ها با این انیمیشن، اسباب‌بازی‌های عزیزمان را مجبور می‌کنند این‌بار در چشمانِ بزرگ‌ترین وحشتشان، مرگ و بی‌معنایی خیره شوند. «داستان اسباب‌بازی ۴» انگار از روی این جمله از اپیکتتوس، فیلسوف یونانی درباره‌ی افسردگی ساخته شده: «چیزی که به آن عشق می‌ورزی، فانی است؛ آن یکی از دارایی‌هایت نیست؛ آن نه به‌‌شکلی جدانشدنی و نه برای همیشه، بلکه برای زمانِ حال به تو داده شده بود». این فیلم درباره‌ی این جمله‌ی فردریش نیچه است که می‌گوید: «انسان کم‌کم مبدل به یک حیوان خیالباف شده که وجودش تحتِ تاثیرِ یک عاملِ مافوقِ حیوانات قرار دارد: لازم است گهگاهی خیال کند که می‌داند چرا زندگی می‌کند؛ نوعِ انسان بدون برخورداری متناوب از اعتماد به زندگی و بدونِ اعتقاد به منطق در زندگی نمی‌تواند موفق شود». اگر این نکته به‌تنهایی به‌معنی پر کشیدنِ پیکسار در اوجِ نبوغ و جسارت و بلندپروازی‌اش در این فیلم نیست، پس چیست؟ اگر این به‌تنهایی به‌معنی بازگشتِ پیکسار برای نجاتِ صنعتِ انیمیشن‌سازی هالیوود نیست، پس چیست؟ اگر این به‌معنی جدیدترین و تیز و بُرنده‌ترین چنگال‌هایی که پیکساری‌ها برای کشیدن به قلبِ تکه و پاره‌شده‌مان از دستِ تجربه‌های دردناک و شیرینِ قبلی‌مان ساخته‌اند نیست، پس چیست؟ حدودِ ۲۰ سال بعد از اینکه جان لستر و تیمش در پیکسار با قسمتِ اولِ «داستان اسباب‌بازی»، چنان انقلابی چه از لحاظ فنی و تکنولوژیک و چه از لحاظ بلوغِ داستانگویی و پوست ‌اندازی فُرمی به راه انداختند که تاریخِ انیمیشن‌سازی غربی را به قبل و بعد از خودشان تقسیم کردند، «داستان اسباب‌بازی ۴» نه‌تنها به دستاوردِ تاریخی نیاکانش بی‌احترامی نمی‌کند، بلکه تصویرگرِ پیکسار در یکی از باشکوه‌ترین لحظاتِ عمرشان است. پیکسار با «داستان اسباب‌بازی ۴» برای چهارمین بار در این مجموعه و برای چندمین بار در طولِ دوره‌ی کاری‌اش، فیلمی ساخته که لحظه لحظه‌اش تجلی انیمیشن‌سازی در ظریف‌ترین، پُربارترین و خیره‌کننده ‌ترین حالتِ ممکن است. برای اطلاع از اینکه آیا «داستان اسباب‌بازی» جدید در حد و اندازه‌ی استانداردهای کهکشانی سه‌گانه‌ی اصلی ظاهر شده است، لازم نیست کارشناس و منتقدِ سینما باشید. لازم نیست گوشه و کنارها را در جستجوی تغییرات و برآمدگی‌ها بگردید. داستان اسباب‌بازی ها حس و حالِ هیپنوتیزم‌کننده‌ی خودشان را دارند که قبل از هر چیز دیگری، بر قلب می‌نشیند. حس و حالی که شاید نتوانیم دقیقا در قالب واژه‌ها و جملات توصیفش کنیم، اما ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی چکشِ آن‌ها از بین چندین و چند لایه‌ی بتونی و فولادی ضخیمی که احاطه‌تان کرده است، راهی برای رسیدن به مرکزی‌ترین و شیشه‌ای‌ترین و پاکیزه ‌ترین و نازک ‌ترین نقطه‌ی وجودت پیدا کرده است و یک ضربه‌ی لطیف به آن وارد می‌کند که به ارتعاشی که همچون جریانِ سریعِ الکتریسته در سراسرِ وجودت می‌جهد منجر می‌شود. بنابراین به محض اینکه به خودم آمدم و دیدم تمام مراحلِ اندوه از دلگیر شدن، به بعض کردن، به تار و مات ‌شدنِ دیدم از خیس شدنِ چشمانم، به اشک ریختن و به هق‌هق کردن را در حین تماشای فیلمی درباره‌ی اسباب‌بازی‌ های سخنگو پشت سر گذاشتم می‌دانستم که هیچ چیزی تغییر نکرده است و جادوی دیدنِ وودی و بـاز لایت‌ یر و دیگران درکنار یکدیگر همچنان به خوبی گذشته احساس می‌شود.



File:Logo officiel toy story 4.jpg - Wikimedia Commons




وبگردی